ساعت ۱۱:۳٠دقیقه
jungkook
خوابم به حدی واقعی بود که اصلا فکر نمیکردم خواب باشه.بالاخره دیشب تونستم برای اولین بار اون لبارو ببوسم....اون....
چرا باید با هوسوک رفته باشه خرید؟
فقط میدونم که قرار نیست قلب حسودم آروم بمونه...نیم ساعت بعد___
taehyung
بعد از اینکه هوسوک هیونگ منو به عمارت رسوند خریدارو ازش گرفتم و ازش خدافظی کردم.
زنگ عمارتو زدم و چند ثانیه بعد با صدای باز شدن در قدمهامو به داخل برداشتم و خریدارو توی دستم جا به جا کردم... باورم نمیشد که امروز هوسوک هیونگ دیگه پیشم نیست و تا پس فردا نمیبینمش.
این خریدا حسابی سنگینن....
~ته کیوتی برگشتی...
با صدای هیونگ سرمو بلند کردم و بهش خیره شدم....
+اوه هیووونگ....سلام...
~سلام کیوتی....اینا چین که با خودت اوردی؟
+هوسوک هیونگ برام خریده.
~عووو مبارک باشه کیوتی...
+مرسی هیونگ.
با لبخند خجالتی که زدم از هیونگ تشکر کردم که اومد و چند تا از کیسه های خریدو ازم گرفت....هووووف یکم سبک تر شد...
با هم سمت داخل قدم برداشتیم و هیونگ هم سوالشو پرسید.
~هوسوک رفت؟
+آره هیونگ رفت....
جین هیونگ سرشو تکون داد و با لبخند درو برام باز کرد و رفتیم داخل.
÷سلام تهیونگا....خوش اومدی.
نگاهمو به نامجون هیونگ دادم و با لبخند جواب سلامشو دادم....
یونگی هیونگ هم که اونجا نشسته بود بهم سلام کرد و منم جوابشو دادم....راستی پس چرا پیش جیمین نبود؟
جیمین کجاست؟
توی فکرام بودم که با صدای جونگکوک به خودم اومدم.
_سلام.
نگاهمو بهش دادم....توی آشپزخونه بود....یه بطری دستش بود.
آروم جواب سلامشو دادم و نگاهمو گرفتم و به جین هیونگ دادم.
+هیونگ ممنونم که کمکم کردی....خودم میبرمشون بالا.
~اوه باشه....
خریدارو از هیونگ گرفتم و سمت پله ها رفتم.....جونگکوک بطری شیشه ای توی دستش رو روی میز گذاشت و از آشپزخونه بیرون اومد و خیلی عادی دنبال تهیونگ رفت و بقیه به رفتنش خیره موندن.
جونگکوک پشت در اتاق وایساد و بعد از چند ثانیه تصمیم گرفت بره داخل اما یادش نرفت که قبلش در بزنه...
+کیه؟
_جونگکوکم.
تهیونگ وقتی فهمید جونگکوکه یکم هول کرد....چون لباس تنش نبود....
+صبـ...صبر کن.
جونگکوک تصمیم گرفت منتظر بمونه....تهیونگ سریع سمت کمدش رفت و هودی صورتی رنگیو بیرون اورد و پوشید....
هوفی کشید و در اتاقشو باز کرد و به جونگکوکی خیره شد.
جونگکوک پوزخندی بهش زد و یکی از ابروهاشو بالا داد که تهیونگ با اخم سوالی بهش نگاه کرد.
_نمیتونم بیام داخل؟
تهیونگ که تازه فهمیده بود منظور جونگکوک چیه سرشو تکون داد و رفت کنار....جونگکوک رفت داخل و به تهیونگ نگاه کرد....
_درو ببند...
+برای چی؟
جونگکوک که ایندفعه قرار نبود نودشو دسته بالا بگیره و هیچ لحن دستوری هم نمیخواست به کار ببره برای بار دوم ازش خواهش کرد که تهیونگ درو اتاقو بست.
+خب.
_میتونیم باهم حرف بزنیم؟
+بگو میشنوم...
_جواب درخواست هوسوک رو....بهش دادی؟
جونگکوک با تردید پرسید چون فکر میکرد بازم قراره به عنوان جواب از طرف تهیونگ به تو ربطی نداره رو بگیره...اما تهیونگ جوابشو داد.
+نه....ندادم.
_میخوای قبول کنی؟
+نمیدونم....هنوز تصمیمی نگرفتم....اون از من خواست توی مهمونی پس فردا شب باهاش برم....شاید اونموقع بهش جواب بدم.
_پس جواب من چی میشه؟
تهیونگ بر خلاف احساس درونیش....حتی بر خلاف حرفایی که توی دلش بود جواب جونگکوک رو داد.
+جوابی ندارم که بدم....من و تو از هم متنفریم....همینطوره...مگه نه؟
_من نه....امگا....حاضرم بخاطرت تغییر کنم....فقط بخاطر اینکه بتونم یه فرصت دوباره داشته باشم....
+خب پس....
پوزخندی زد و ادامه حرفشو گفت.
+هروقت تغییر کردی برگرد...
_میخوام با تو تغییر کنم....بدون تو نمیتونم....
+به این فکر کن که داری بخاطر من تغییر میکنی....میتونی برام جبران کنی؟
_بهم فرصت جبران کردن میدی؟
+آره...اما فقط یبار.
جونگکوک لبخندی زد و سرشو تکون داد.
_حالا میتونم با خیال راحت برات جبران کنم....اما...
+اما چی؟
جونگکوک یک قدم به تهیونگ نزدیک شد...دستشو از بالا تا پایین روی دست تهیونگ کشید و انگشتاشو لمس کرد که تهیونگ نفسشو بیرون فرستاد.
_ازت یه خواهشی دارم.
+چی؟
_مطمنم متوجه احساساتم شدی....من وقتی میببنم تو و هوسوک اینقدر بهم نزدیکین نمیدونم چجور خودمو آروم کنم...لطفا کمتر باهاش در ارتباط باش.
+جونگکوک....اون الان دیگه اینجا نیست.
_هر چی....فقط تو میتونی به قلبم بفهمونی که قرار نیست بین تو و هوسوک هیچ اتفاقی بیفته....من نمیتونم قانعش کنم....اون زیادی حسوده.
تهیونگ از حرفای جونگکوک خوشش اومده بود....از اینکه باعث شده بود جونگکوک حسادت کنه راضی بود اما به روی خودش نیاورد.
تهیونگ سرشو تکون داد و به جونگکوک خیره شد.
انگشتاشو توی انگشتای جونگکوک قفل کرد و دستشو بالا اورد....دست جونگکوک رو روی قلبش(قلب خود جونگکوک)گذاشت....دستشو از دست جونگکوک بیرون کشید و لبخند محوی زد.
+تو میتونی قانعش کنی...فقط قانعش کن.
جونگکوک از اینکه ایندفعه مکالمه ی خوب و بدون دعوایی داشتن راضی بود...شاید این مکالمه کوچیک بوده باشه اما برای هردوشون ارزش داشت چون تهیونگ هم دیگه از جونگکوک رفتار بدی ندیده بود.

VOCÊ ESTÁ LENDO
waiting_kookv
Fanficگایز این همون فیکه امگاورس هست که تو اکانت قبلیم تا پارت چهارم رفت اینجا دوباره میزارمش. کاپل اصلی←﴿kookv♤♡ کاپل فرعی←yoonmin, namjin, شاید Vhope☆﴾