part 8

1.7K 270 7
                                    





____________________________

jungkook

نمیخواستم برگردم به اون عمارت... حداقل همین یه روز و شبو...
نمیتونستم باور کنم....
اون تتویی که من دیدم همش یه توهم بود... توهم.
نمیخواستم باورش کنم... چون باید اینو هم قبول میکردم که تمام این چند روز خودم باعث عذاب کشیدنش شدم... حتی همین الان باعث شدم بیشترین درد رو متحمل بشه...
چطوری میتونستم باور کنم که اون تهیونگه و جفت منن... کسی که بهش گفتم هرزه... بهش گفتم چندش...
چرا اینقدر احمقم؟... چرا بیشتر زندگیمو گند زدم؟... چرا این کوفتی همش باهام بد میکنه؟(زندگیش رو میگه)

اما باید باورش کنم؟!... همون تتو رو؟... همون کسی که دیشب صورتمو از داخل عکس با دستاش لمس کرد؟... باید تمام این توهمات رو باور کنم؟...
پوزخندی به افکار خودم زدم... اینا هیچکدومش توهم نبود... فقط من سعی داشتم انکارشون کنم چون تمام این مدت احمق بودم نمیدونستم دارم مهم ترین فرد زندگیمو عذاب میدم و الانم حاضر نیستم قبولشون کنم... حاضر نیستم به گردن بگیرمشون تا فقط وجدان خودم آروم شه.
چرا؟
چرا باید اینطور شه؟
من اونو تا دو قدمی مرگ بردم؟!.
دوباره پوزخند زدم.... دیوونه شدم... حداقل همین الانش.... همین الان.
روی صندلی داخل پیاده رو نشستم و دست از دو طرف سرم گرفتم.
الان فعلا میتونستم برم کافه یا هر جای دیگه ای جز اون خراب شده... شب رو هم میرم کلاب پیش یوگیوم... این یه شبو شاید بتونم توی کلاب دوستم بگذرونم.
هوفی کشیدم...بلند شدم و قدمهامو برداشتم تا به کافه مرکز شهر برم...


_____________
عمارت جئون.

~میشه بهمون بگید وضعیت کمرش چطوره؟
¥آسیب دیده... ولی زیاد جدی نیست... فقط باید تا یه مدتی نه راه بره نه به کمرش فشار بیاد... در غیر این صورت ممکنه بدتر از این بشه و بیشتر آسیب ببینه... نزارید زیاد بشینه... حتی برای انجام دادن کوچیکترین کاراش هم نباید به کمرش آسیبی وارد شه... اینارو رعایت کنه تا یکی دو هفته دیگه خوب میشه.
~ممنونم ازتون... دارویی... چیزی که نمیخواد؟
¥یه دارو براش مینویسم اگه کمرش درد گرفت برای آروم گرفتن دردش بهش کمک میکنه.
~چشم... خیلی ممنونم ازتون.
¥خوب مراقبش باشید... منم دیگه میرم چون همه چیزای لازمو بهتون گفتم.
~ممنون که اومدید... بفرمایید.

جین نگاهشو از تهیونگ که بهش نگاه میکرد گرفت و با دکتر از اتاق رفتن بیرون و درو بست... هوسوک با دیدن جین زودتر از بقیه بهش نزدیک شد و با نگرانی از دکتر سوال پرسید.
€دکتر چیشد؟...
~نگران نباش... جناب همه چیزو به من گفتن.
جین با لبخند مرموزی گفت که حتی جیمین و یونگی هم منظورشو فهمیدن... همینم باعث شد هوسوک بخواد بقیه نگرانیشو پنهان کنه.
هوسوک نگاهشو از بقیه گرفت و از کنار جین رد شد... رفت داخل اتاق و با تهیونگی که تا قبل از اومدن هوسوک نگاهش به در بود چشم تو چشم شد.
سمتش رفت و کنارش روی لبه تخت نشست.
€خوبی کیوتی؟
+ممنونم هیونگ... خوبم...
اینکه تهیونگ بازم هیونگ صداش میزد یکم اذیتش میکرد... نمیدونست چرا دوست نداشت توسط اون امگا هیونگ صدا زده بشه.
لبخندی زد و سرشو تکون داد.... دست سرد تهیونگو بین دستای گرمش گرفت و لمسش کرد.
€چرا اینقدر سردی؟... صبر کن...
از روی تخت بلند شد و سمت کمد رفت و پتوی سفید رنگیو بیرون اورد... بهش که رسید پتو رو روی بدنش انداخت که تهیونگ با گونه های کاملا قرمزش که نشون دهنده خجالت بیش از حدش بود نگاهشو از هوسوک گرفت و ممنونمی زیر لب گفت.
هوسوک تک خند آرومی کرد و موهای امگای روبروش رو بهم ریخت.
€من ازت مراقبت میکنم... اگه چیزی خواستی به من بگو... اگه نگی ناراحت میشم.
+باشه هیونگ... اول به تو میگم... چون نمیخوام ناراحت بشی.
هوسوک با رضایت کامل سرشو تکون داد.
€خوبه... میرم به جین هیونگ بگم صبحانت رو آماده کنه برات بیارم بالا تا همینجا بخوری.
+ممنونم هیونگ.







waiting_kookvDonde viven las historias. Descúbrelo ahora