_چطور همچین فکریو راجب من کردی؟...من فقط اومدم بفهمم دلیل اون جیغ کوفتی که کشیدی چی بود....ولی مثل اینکه ارزششو نداری....
+نه ندارم....معلومه که ندارم...واسه آلفایی مثل تو امگایی مثل من اصلا ارزش نداره....اگه از اینکه اومدی ناراحتی برو....من بهت نگفتم که....
اونقدری محکم و سریع چونه امگارو توی مشتش گرفت و کشیدش جلو و صورتاشونو بهم نزدیک کرد که بقیه حرفشو خورد و شوکه به جونگکوک نگاه کرد.....جونگکوک توی یک سانتی لباش قرار گرفت و به لبای امگای روبروش نگاه کرد....دوست داشت انجامش بده... دوست داشت لبای روبروش رو محکم بگیره و ببوسه اما یه چیزی توی درونش مانع شد برای همین چونه ش رو ول کرد و بعد از نگاه کوتاهی به چهره شوکه تهیونگ بی معطلی از اتاق بیرون رفت.Taehyung
هنوزم شوکه بودم...
میخواست....میخواست بوسم کنه؟
این منو حسابی شوکه میکرد...کارش باعث شده بود کنترل ضربان قلبمو از دست بدم.
سعی کردم آروم باشم و بی تفاوت نسبت به کاری که قرار بود انجامش بده...چون اصلا انجامش نداد.
نفسمو بیرون فرستادم.
وقتی که رفت پتورو از روی خودم پرت کردم اونور و خودمو تا لبه تخت کشوندم... به کمرم قوسی دادم که کمی دردم گرفت.... هوفی کشیدم و لبامو پایین دادم... این اصلا خوب نبود که کمرم دوباره نابود شه.
حالا باید چکار کنم؟
بعد حموم خیلی کیف میداد که بخوابم.... پس چرا اصلا از زیر پتو اومدم بیرون؟...
خودمو روی تخت کشوندم و بعدش دراز کشیدم... سرمو روی بالشت گذاشتم و گوشه بالشتو محکم بغل کردم.... به پهلو خوابیدم و یه ذره توی خودم جمع شدم تا خوابم بگیره.jungkook
نرفتم که باهام بحث کنه... حتی نرفتم که اینجوری بشه... اصلا قرار نبود گند بزنم... اسم اینو اصلا نمیتونستم نگرانی بزارم.
انگار که بیشتر رفتم تا.....
چرا اون لبارو نبوسیدم؟... مگه مال من نیست؟... چرا انجامش ندادم؟
چرا اون حرفارو زدم... اصلا چرا پای آلفا و امگا رو کشیدم وسط؟... من دارم چکار میکنم؟...
چرا هیچی از کارام نمیفهمم.... انگار که بیشتر دارم از خودم دورش میکنم....
فقط خودمم که دارم از کارایی که انجام دادم پشیمون میشم.
هر وقت بهش نزدیک شدم فقط با هم بحث کردیم..... پس من از چه راهی باید کاری کنم که دوباره باهم مثل قبل بشیم؟
میتونستم دوباره برگردم و باهاش حرف بزنم؟
دوباره از اتاقم بیرون اومدم تا برم باهاش حرف بزنم اما وقتی رفتم داخل اتاقش....
خوابیده بود یا فقط خودشو به خواب زده بود تا بازم باهام حرف نزنه؟
بهش نزدیک شدم....
بهش نگاه کردم.... خیلی خوب بهش نگاه کردم.... اون واقعا تهیونگ بود....خال روی صورتش.... حتی چشماش.... همه چیزش میتونست بهم بگه که اون یه عروسک واقعیه.... اما چند روز پیش من فقط چیزایی بهش گفتم که حسابی خوردش کرد.
به بدنش نگاه کردم....میتونستم بفهمم هیچی پاش نیست....حتی شلوارک؟
پیرهنشو با دستم بالا بردم....بازم به اون تتو نگاه کردم....خیلی دقیق تر....
میتونم لمسش کنم؟
هیچکس جز اون تتوی اسم منو نداشت....پس چطور میتونستم با دیدن همونم بازم منکرش بشم؟
دستمو با تردید روی تتو کشیدم اما چیزی که اون لحظه توجهمو جلب کرد پوست نرمش بود....چرا اینقدر سرد بود....اصلا چرا فقط باید با یه پیرهن بخوابه؟....اگه قرار بود هوسوک اینجوری ببینتش زندش نمیزاشتم.
پتو رو که گوشه تخت روی زمین افتاده بود برداشتم و بعد از اینکه پیرهنشو پایین کشیدم پتو رو انداختم روش....هوفی کشیدم و به چهره توی خوابش پوزخند زدم.
_قراره فقط مال جئون جونگکوک باشی....فقط من....نه کس دیگه ای.
زمزمه وار گفتم و بعد از اینکه نگاهمو گرفتم از اتاق بیرون اومدم و درو بستم.

KAMU SEDANG MEMBACA
waiting_kookv
Fiksi Penggemarگایز این همون فیکه امگاورس هست که تو اکانت قبلیم تا پارت چهارم رفت اینجا دوباره میزارمش. کاپل اصلی←﴿kookv♤♡ کاپل فرعی←yoonmin, namjin, شاید Vhope☆﴾