part 9

1.8K 288 15
                                    

________________________
Taehyung

هوفی کشیدم و کتابو بستم... اصلا حوصله هیچیو نداشتم... از طرفی اونقدر حوصلم سر رفته بود که دوست داشتم سر خودمو بکوبم به دیوار...
واقعا یه جا نشستن خیلی کسل کننده بود... هوسوک هیونگ و بقیه اصلا نمیزاشتن از سرجام تکون بخورم... یعنی تا کی قرار بود اینجوری بمونم؟...
پس چرا هیچکی پیشم نمیومد؟... جیمینی کجا بود؟
در اتاقم باز بود چون هیونگا یه کوچولو بهم سر میزدن اما پیشم نمیموندن... هوسوک هیونگ اصلا پیشم نیومده بود و این ناراحتم میکرد.
چرا باید کسی که توی بچگیم دوسم داشته همچین بلایی سرم بیاره؟...
البته خب...
اونموقع فقط بچه بودیم...
شاید الان ازم متنفره...
آره...درسته...خودشم گفت که ازم بدش میاد.
برام مهم نیست...
منم دیگه بچه نیستم که باهاش مهربون باشم.

با صدای قدمهایی که توی راهروی طبقه بالا شنیدم رشته افکارم پاره شد... سرمو کمی کج کردم و نگاهمو به بیرون اتاق دادم...فکر میکردم یکی از هیونگا باشه اما جونگکوک بود...

تهیونگ با دیدن جونگکوک اخمی کرد و نگاهشو ازش گرفت اما جونگکوک هنوزم داشت بهش نگاه میکرد...جونگکوک هنوزم نمیتونست باور کنه که اون تهیونگه...حتی اینکه توی این چند روز جین میدونسته و بهش نگفته بیشتر اعصبانیش میکرد... چرا هیونگش ازش پنهانش کرده بود رو نمیفهمید....
دوست داشت بره و با تهیونگ حرف بزنه اما از طرفی انگار هنوزم دوست داشت ازش فاصله بگیره...

با صدای جین به خودش اومد و سریع نگاهشو از تهیونگ گرفت و به جین نگاه کرد.
~از دیروز صبح تا الان؟.... میشه بگی کدوم گوری بودی؟
_هیونگ بعدا راجبشـ...
هنوز حرفش تموم نشده بود که جین اعصبانی حرفشو قطع کرد.
~هیچ فکر کردی چقدر نگرانت شدم؟... از دیروز تا الان کجا بودی؟... هااااه؟
_هیونگ الان اصلا حوصله توضیح دادن ندارم... باشه؟
~تا نگی کجا بودی نمیزارم از جات تکون بخوری.
جونگکوک هوفی کشید و چشاشو برای چند لحظه بست و بعدش دوباره به هیونگش خیره شد.
_کلاب دوستم بودم...
~پس جونی درست میگفت...
_حالا برو کنار میخوام برم داخل اتاقم.
×اوو جونگکوک... بالاخره برگشتی.

jungkook

وای خدا... جین هیونگ کم بود اینم اومد... الان واقعا حوصله هیچکدومشونو ندارم... فقط میخواستم زودتر برم توی اتاق نفرین شده م.
_خسته م... فعلا.
گفتم و بدون معطلی رفتم داخل اتاق و درو بستم...
الان فقط میخواستم خودمو تمیز کنم و از این بو و لباسا راحت شم.

جین و یونگی بعد اینکه جونگکوک رفت داخل و درو بست به هم نگاه کردن و جین سر تاسفی نشون داد.
~من نمیدونم این بچه چش شده.
×هیونگ زیاد بهش سخت نگیر... اون فقط با گذر زمان درست میشه.
جین سرشو تکون داد و لبخندی به یونگی زد.
~درسته... راست میگی.

Taehyung

پس تا حالا کلاب بوده؟...
کلاب؟...

چشمامو بستم... به گذشتم فکر کردم... شاید بتونم چیزی از کلاب بفهمم... قبلا هم شنیده بودمش؟...یعنی میدونستم چجور جاییه؟

waiting_kookvWhere stories live. Discover now