نویسنده: برلین
- بسیار خوشحال شدم که دعوتم رو پذیرفتین جناب سوپاسیت
میو نیشخندی زد... مطمئن بود که این حرف دل اون مرد نیست و فقط برای راه افتادن کارش داره این حرف رو میزنه با این حال با لحن آرومی گفت: مطمئنم که همینطوره... بسیار خب میشنوم...
مرد روبرو که چند دقیقه ای میشد که فهمیده بود تور نام داره کمی از نوشیدنی مقابلش نوشید و بعد از تر کردن لباش گفت: این جمعه یه محموله برام از کره میرسه و میخواستم که شما برای امنیتش کمکم کنین
میو با صبری بی نظیر به مرد نگاه میکرد و منتظر ادامه ماجرا بود
مرد پرسید: نمیخواین بدونین چی داخل محموله است؟
+ برای من فرقی نمیکنه من امنیتش رو فراهم میکنم و محمولهات سالم به دستت میرسه ولی... وقتی این حرف رو زد نگاه مرد کنجکاو در چشمان میو چرخید که شاید بتونه چیزی رو ازش بفهمه ولی تلاشش بیهوده بود چشمان مرد روبروش یخ زده به نظر میرسید
- ولی؟
+ ولی ۷۰ درصد دستمزد رو قبل از کار میگیرم و اگر بر فرض محال مشکلی در کار پیش اومد نصف دستمزد رو بر میگردونم حالا دیگه دست شماست که قبول کنین یا نه
بعد از اتمام حرفهاش قهوه ای که تقریبا سرد شده بود رو یکسره سر کشید و به بی قراری مرد خیره شد
- بسیار خب من به کار شما اعتماد میکنم و شرطتونو میپذیرم فردا برای پرداخت هزینه خدمت میرسم...
+ مطمئنم که راه عمارت رو خوب بلدین... پوزخندی زد و از جا برخاست
+ روز خوش
*******
- دقت کردی این چند روزه همش داری گند میزنی گالفی؟
مایلد این حرف رو در حالی که موهیتوی خنکشو مینوشید و از طعم خوش لیمو لذت میبرد زد و به قیافه درهم گالف خیره شد
+ چیکار کنم قرار نبود اصن منو ببینه اگر اون تلفن کوفتی زنگ نمیخورد منم متوجه اومدنش میشدم
- اون میدونسته که تو اینجایی گالف
+ چی داری میگی؟
- یکم فکر کن اون با اون همه بند و بساط و اون عمارت درندشتی که تعریف کردی و اون همه بادیگارد محاله قبل از اینکه به جایی برای قرار بره اونجا رو بررسی نکرده باشه مطمئنم که میدونسته تو اینجایی که یه جورایی با نشون دادن خودش اخطار بهت داده
+ از کی تا حالا شامه پلیسی پیدا کردی؟
- به هرحاال وقتی دوست آدم یه سرگرد تعلیقی باشه آدم خواه ناخواه تو این موارد پیشرفت میکنه دیگه
با تموم شدن نوشیدنیش اخماشو درهم کرد و با نگاه شکارچی مانندش به نوشیدنی گالف زل زد و طی یه حرکت سریع اونو کش رفت
YOU ARE READING
Maze (HezartO)
Fanfiction🔸️مقدمه: قصه، قصه ی مردیه ک تو هزارتوی زندگیش گم شده... خلافکاری سخت گیر که همه از اسمش میترسن... و خلافکار داستان ما هدفِ گالف کاناووت سرگرد دادگستری میشه و تمام زندگی شو میزاره تا بتونه اونو دستگیر کنه... و چی میشه اگر زندانی داستان عاشق زندان با...