قسمت سی و نهم

97 41 51
                                    

نویسنده: برلین

گالفی گالفی ...

دخترک تو راهرو میدوید و صدایش میزد 

- جانم عزیزم ...ندو میوفتی .چی شده ؟ 

+  میای بازی کنیم؟

- چه بازی ای ؟

+ قایم موشک 

گالف روی زمین خم شد و دخترک و با یک حرکت در آغوش گرفت و با لحن با مزه ای گفت: ولی میدونی که من تو این بازی خوب نیستم 

+ آره میدونم دفعه ی پیشم نتونستی پیدام کنی اصلا 

ولی اینبار قول میدم راحتتر باشه بیا بازی کنیم 

گالف ناچارا قبول کرد چشمای زیبای دخترک کار را برایش سخت میکرد خصوصا وقتی مظلومانه به گالف زل میزد تا به خواسته اش برسد 

- قبوله شیطونک ولی زیاد نه کار دارم باشه؟

دخترک که به خیال خودش گالف و میخواست از حال و هوای مادرش بیرون بیاورد ذوق زده لپ گالف و بوسه ای زد 

+ به به چه خبره اینجا؟

- دایی میای بازی ؟

گالف خنده اش گرفت ؛میو و بازی ؟ قایم موشک؟

سعی کرد قبل از اینکه میو دل بچه رو بشکونه خودش وارد عمل بشه: عزیزم من هستم ببین دایی کار زیادی داره 

باهم بازی میکنیم بعد میریم با دایی شام میخوریم چطوره؟

+ میام

حالا علاوه بر میلی گالف هم تعجب کرده بود 

+ کار نداری تو؟

دست میو رو کشید و کمی دور تر برد تا زمزمه اش به گوش میلی نرسد 

+اره نمیتونم بیکار باشم و یه روز و با خواهرزاده ام و عشقم بگذرونم ؟

دست میو داشت به سمت جاهایی میرفت که نباید 

گالف دستش و کشید و چشم غره ای بهش رفت:بچه اینجاست 

بعد دوتایی به سمت میلی برگشتند 

- بریم بازی کنیم 

+ پس من چشم بزارم شما و دایی قایم شین؟ فقط ی جا قایم نشینا 

میو نگاهی ب گالف کرد و رو به میلی گفت: خیالت راحت باشه 

ولی خیال گالف اصلا راحت نبود چون به راحتی میتونست بفهمه منظور مرد از راحت بودن خیال چیه 

گالف و میو بعد از چشم گذاشتن میلی هرکدوم به سمتی رفتن 

گالف در نهایت خودش و تو اتاق لباس شویی جا داد و لحظاتی بعد میو وارد اتاق شد 

- قرار شد کنار هم نباشیم 

+ از کی تاحالا به اینجور قرار ها اهمیت دادم؟

Maze (HezartO)Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt