نویسنده: برلین
با رسیدن به محل قرارشون گالف باز هم اصرار کرد که پیاده نشه ولی میو روی دنده لج افتاده بود
با دیدن یئون لحظه ای پاهاش سست شد و برای نیفتادن به پشت پیراهن میو چنگ زد
+ به به داماد فراری...
یئون شروع به دست زدن کرد و آروم نزدیک شد با هر قدمی که به سمت گالف برمیداشت، گالف بیشتر پشت میو پنهان میشد
دمای بدن گالف افتاده بود و سرش از تمام اتفاقاتی که براش مرور میشدن درد میکرد
+ انصافا تحسینت میکنم چون هیچ کسی تا حالا نتونسته بود فرار کنه تو طلسم رو شکستی پسر...
نزدیک میو که رسید میو اسلحه شو در آورد و روی قفسه سینه یئون گذاشت
- یه قدم دیگه برداری سوراخش میکنم
+ پس این همون پرنس سوار بر اسبته؟ بیو بود میو بود همونی که وقتی داشتی جیغ میزدی صداش میکردی...
گالف حالت لرزش پیدا کرده بود و چشماش دو دو میزد
میو دستی که آزاد بود رو مشت کرد و اسلحه رو به سمت آسمون گرفت و گلوله ای شلیک کرد
با شنیدن صدای گلوله که دل آسمان رو شکافت، کم کم حضور افرادی مشکی پوش در گوشه و کنار ها نمایان شد
میو همین انتظار رو هم داشت منطقه کوهستانی بود و به راحتی میشد پشت سنگها سنگر گرفت
گالف که به شدت احساس بی حالی میکرد کم کم توانش رو از دست داد و روی زانوهاش افتاد
توجه هر دو به سمتش جلب شد که با رسیدن ماشینی میو در دل به سئو بابت وقت شناس بودنش آفرین گفت
دستشو زیر زانو و گردن گالف انداخت و بلندش کرد با دیدن یکی از افرادی که اسلحه رو به سمتش گرفته بود اشاره ای به سئو زد که همون لحظه افراد خودش از ماشین بیرون ریختن و دور تا دورش رو محاصره کردن
میو گالف رو به ماشین رسوند و روی صندلی عقب خوابوند
× ببرش عمارت مواظب باش کسی تعقیبتون نکنه رسیدی تک بزن
- چشم قربان
*******
+ خب فرستادیش رفت
- من موندم و تو
+ و حسابی که باید تسویه بشه
- فکر نمیکنی که انقدر احمق باشم که بی هیچ راه نجاتی واسه خودم پاشم به کوه و دمن بیام؟...
+ من نمیدونم از اینجا یا من بیرون میرم یا تو
- بهت نگفته؟
+ چیو؟
- اوه پس چیزی نمیدونی...
+ زر اضافه نزن لعنتی بنال ببینم چی میگی
VOUS LISEZ
Maze (HezartO)
Fanfiction🔸️مقدمه: قصه، قصه ی مردیه ک تو هزارتوی زندگیش گم شده... خلافکاری سخت گیر که همه از اسمش میترسن... و خلافکار داستان ما هدفِ گالف کاناووت سرگرد دادگستری میشه و تمام زندگی شو میزاره تا بتونه اونو دستگیر کنه... و چی میشه اگر زندانی داستان عاشق زندان با...