قسمت سیزدهم

164 46 36
                                    

نویسنده: برلین

با رسیدن به محل قرارشون گالف باز هم اصرار کرد که پیاده نشه ولی میو روی دنده لج افتاده بود

با دیدن یئون لحظه ای پاهاش سست شد و برای نیفتادن به پشت پیراهن میو چنگ زد

+ به به داماد فراری...

یئون شروع به دست زدن کرد و آروم نزدیک شد با هر قدمی که به سمت گالف برمیداشت، گالف بیشتر پشت میو پنهان میشد

دمای بدن گالف افتاده بود و سرش از تمام اتفاقاتی که براش مرور میشدن درد میکرد

+ انصافا تحسینت میکنم چون هیچ کسی تا حالا نتونسته بود فرار کنه تو طلسم رو شکستی پسر...

نزدیک میو که رسید میو اسلحه شو در آورد و روی قفسه سینه یئون گذاشت

- یه قدم دیگه برداری سوراخش میکنم

+ پس این همون پرنس سوار بر اسبته؟ بیو بود میو بود همونی که وقتی داشتی جیغ میزدی صداش میکردی...

گالف حالت لرزش پیدا کرده بود و چشماش دو دو میزد

میو دستی که آزاد بود رو مشت کرد و اسلحه رو به سمت آسمون گرفت و گلوله ای شلیک کرد

با شنیدن صدای گلوله که دل آسمان رو شکافت، کم کم حضور افرادی مشکی پوش در گوشه و کنار ها نمایان شد

میو همین انتظار رو هم داشت منطقه کوهستانی بود و به راحتی میشد پشت سنگ‌ها سنگر گرفت

گالف که به شدت احساس بی حالی میکرد کم کم توانش رو از دست داد و روی زانوهاش افتاد

توجه هر دو به سمتش جلب شد که با رسیدن ماشینی میو در دل به سئو بابت وقت شناس بودنش آفرین گفت

دستشو زیر زانو و گردن گالف انداخت و بلندش کرد با دیدن یکی از افرادی که اسلحه رو به سمتش گرفته بود اشاره ای به سئو زد که همون لحظه افراد خودش از ماشین بیرون ریختن و دور تا دورش رو محاصره کردن

میو گالف رو به ماشین رسوند و روی صندلی عقب خوابوند

× ببرش عمارت مواظب باش کسی تعقیبتون نکنه رسیدی تک بزن

- چشم قربان

*******

+ خب فرستادیش رفت

- من موندم و تو

+ و حسابی که باید تسویه بشه

- فکر نمیکنی که انقدر احمق باشم که بی هیچ راه نجاتی واسه خودم پاشم به کوه و دمن بیام؟...

+ من نمیدونم از اینجا یا من بیرون میرم یا تو

- بهت نگفته؟

+ چیو؟

- اوه پس چیزی نمیدونی...

+ زر اضافه نزن لعنتی بنال ببینم چی میگی

Maze (HezartO)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant