نویسنده: برلین
خب خب رسیدیم به دو پارت آخر هزارتو... پارت بعدی پارت اخره و طولانی تر خواهد بود... واسه پایانش اماده این؟...
لطفا بازم نظراتتونو باهام در میون بزارین
و در اخر بگم ک چون پارت اخره احتمالابیشتر طول بکشه و ممکنه چهارشنبه ی بعد اماده نشه... به هرحال ممنونم ک میخونینش من سعیم و میکنم ک چهارشنبه ی بعدی پارت اخرو بدم ولی ازتون میخوام ک ووت بدین و کامنت بزارین و حمایت کنین تا هزارتوام به خونه اش بفرستیم...
لاو یو عال برلین💖میلی دوان دوان خودش و به اتاق آفگان رساند و با شنیدن صدای آخ گان بی هوا در اتاق و باز کرد
به نظرش چیزی درست پیش نمیرفت چرا که گان از روی تخت پرت شده بود و پای آف روی هوا بود و از همه بدتر بالاتنه ی گان کاملا لخت بود و آف خودش را زیر پتو قایم میکرد
از نظر میلی یه جای کار میلنگید
با لحن کودکانه ی خود پرسید: میخواستین برین استخر؟
چرا گان افتاده پایین؟ داشتین قایم باشک بازی میکردین؟
بدون من؟
خیلی نامردین ...
گان که تازه به خودش آمده بود و برای اینکه زودتر لباس زیرش را پوشیده به درگاه بودا پناه برده بود سعی کرد ناحیه ی دردناک باسنش را مالش دهد
میلی همچنان منتظر جوابی از جانب این دو پسر بود و در نهایت گان به حرف امد: میگم برات برو بیرون ی لحظه
- چرا برم؟
+ میگم برو بیرون
- اگر برم چن تا بستنی میخری؟
گان به سمتش خیز برداشت:برو تا نزدمت !
[*فلش بک]
پس از ورودشون به عمارت با سکوت عجیبی مواجه شدن که براشون غيرقابل درک و باور بود
عمارتی که هروز با صدا های خنده ها و شیطنت های دختر کوچک هروزه پر بود اون شب به شکل رعب آوری انگار در سکوت فرو رفته بود!
اف:انگار هیچ کس نیست
گان:اهوم بیا بریم یچی بخوریم من گشنمه
اف:باشه
گان شروع کرد به زمزمه کردن آهنگ و راهشو به سمت آشپزخانه کج کرد در یخچالو باز کرد و با دیدن توت فرنگی درشت و خوشرنگی چشماش شروع کرد به برق زدن
گان:اوییی توت فرنگی!
گازی بهش زد تیکه های ریز قرمز توت فرنگی لباشو تزئین کردن...
اف ک به صندلی کناریش تکیه داده بود. و داشت دلبریای بیبیشو زیر نظر میگرفت لباشو تو دهنش جمع کرد ولی اونقدر فکراش داشت عمیق پیش میرفت که صندلی نزدیک بود بی افته و باعث شد اف به خودش بیاد
DU LIEST GERADE
Maze (HezartO)
Fanfiction🔸️مقدمه: قصه، قصه ی مردیه ک تو هزارتوی زندگیش گم شده... خلافکاری سخت گیر که همه از اسمش میترسن... و خلافکار داستان ما هدفِ گالف کاناووت سرگرد دادگستری میشه و تمام زندگی شو میزاره تا بتونه اونو دستگیر کنه... و چی میشه اگر زندانی داستان عاشق زندان با...