نویسنده: برلین
سخن نویسنده: مگاسامیون عزیز سلام 🙋🏻♀️
ادمین berlin با صحبت با بقیه ادامین گرامی تصمیم گرفته
ک آپ هزارتو رو ۱ روز بیشتر کنه ولی اون ی روز یجورایی شرطیه ینی هزارتو ۳ روز درهفته شنبه، دوشنبه و چهارشنبه آپ میشه شنبه و دوشنبه ثابتن ولی چهارشنبه به شما بستگی داره
کار سختیم نیست فقط باید نظر بدین و ووت شو به ۲۵ تا تو پارت قبل برسونین لاو یو عال berlin 🍓
*******
- گفتم همین الان
گالف انقدر خسته بود که نای مخالفت نداشت فقط سری تکون داد و
دوباره جای سرش رو روی شونه میو تنظیم کرد
*فلش بک به روز مراسم*
بعد از اینکه گالف کارشو تموم کرد یکی یکی تمام کابینتهای آشپزخونه رو گشت تا به چیزی که میخواست رسید
چاقوی تیزی که برای انجام نقشهاش نیازش داشت...
حالا فقط باید آشپزخونه رو ترک میکرد... بقیه عملیات خود به خود انجام میشد
همزمان با بیرون اومدن از آشپزخونه به یئون برخورد کرد
+ اینجا چیکار میکنی... دنبالت بودم
- گشنم بود اومدم یچیزی خوردم... بریم
+ آره عاقد اومده دیگه وقتشه
- صبر کن یچیزی تو اتاق جا گذاشتم... بردارم میام
گالف به اتاقش رفت و با باز کردن کتش هیسی کشید... زخمی که روی بازوش در هنگام باز کردن شیر گاز با برخورد به لبه تیز گاز ایجاد شده بود عمیق نبود ولی میسوخت... گالف چیزی برای پوشوندن زخم پیدا نکرد، کمی خونریزی داشت ولی نه اونقدر که لباس رو خیس کنه... تنها پارچه کوچکی پیدا کرد و روی زخم بست و بعد از مرتب کردن کتش از اتاق بیرون رفت
با دیدن مرد عاقد سلامی کرد
گالف نگران بود دیگه کم کم باید صدای خدمتکارا در میومد
× بفرمایید بشینید
گالف با استرس روی صندلی نشست
با قرار گرفتن یئون کنارش از استرس بدنش رو منقبض کرد
مرد عاقد خواست قسمهاشون رو شروع کنن
یئون دهنشو برای گفتن قسم باز کرد که ناگهان با استشمام چیزی اخمهاش در هم شد
- بوی گاز میاد
+ قربان گاز همه عمارت رو برداشته...
گالف چاقوی داخل جیبش رو در دست گرفت
YOU ARE READING
Maze (HezartO)
Fanfiction🔸️مقدمه: قصه، قصه ی مردیه ک تو هزارتوی زندگیش گم شده... خلافکاری سخت گیر که همه از اسمش میترسن... و خلافکار داستان ما هدفِ گالف کاناووت سرگرد دادگستری میشه و تمام زندگی شو میزاره تا بتونه اونو دستگیر کنه... و چی میشه اگر زندانی داستان عاشق زندان با...