نویسنده: برلین
+ تکون نخور عوضی برای چی دنبال رئیس راه میفتی چی میخوای؟
خواست جواب بده که با صدای شنیدن قدمهایی که به سمتش میومد ساکت شد اوضاع هیچ اونجوری که باید پیش نمیرفت و این موضوع کلافهاش میکرد با دستی که زیر چونهاش اومد نگاهشو آروم بالا آورد و به چشمان گیرای مرد روبروش نگاه کرد.
- از من چی میخوای؟
ابرو های گالف بالا پریدن چون مسلماً انتظار این همه نرمی و لطافت رو از مردی که بارها با چشمای خودش جون دادن آدمهای مختلف رو به دستش دیده بود، نداشت. یک بار دیگه آب دهنش رو قورت داد و سعی کرد کمتر هول شده به نظر برسه...
- من دنبال تو نمیومدم و نمیدونم این آقا چرا یهویی اینجوری منو خفت کرده فقط اگر تا چند لحظه دیگ ولم نکنه مسلماً اتفاق خوبی نمیفته پس به نفعته که به رفیقت بگی بکشه کنار
میو نیشخند پر تمسخری به پسری که فکر میکرد واقعاً خیلی زرنگه زد. اسلحه شو در آورد و آروم روی گونه گالف کشید و گفت: واقعا؟ یعنی همینطوری پشت من دقیقا تو این بیابون که پر از خاره ظاهر شدی؟....
با دست دیگه چونه شو چسبید و محکم فشارش داد: اگر اینطوریه پس دستیار من واقعا اشتباه بزرگی مرتکب شده نه؟ که بی دلیل یه نفر رو خفت کرده فقط به این دلیل که اومده بوده بین خارها تفریح کنه هوم؟ چطوره به عمارت من بیای تا بتونم جور دیگهای تاسفم رو نشون بدم؟
گالف از لحن حرف زدنش لرزید... ولی مگه این همون چیزی نبود که دلش میخواست مگه قرار نبود هرطوری که شده برای خودش تو عمارت این مرد جا باز کنه حالا که خود این مرد انقد احمق بود که داشت این فرصت رو بهش میداد چرا باید پسش میزد؟ پس لبخند دلربا و شیطونی روی لباش نقش بست و گفت: البته
با یک حرکت خودشو از دست مرد پشت سرش نجات داد و با قدمهای مصمم پشت سر میو راه افتاد تا نقشههای توی سرشو عملی کنه...
*******
با نشستن توی لیموزین سوپاسیت چشماشو برای دریافت اطلاعات بیشتر چرخوند و تقریبا چند دور سرسری همه جای ماشین رو از نظر گذروند که با شنیدن صدای گرم اون مرد لحظهای خشکش زد.
+ برای تصادفی اومدن به این بیابون زیادی کنجکاو میزنی مرد جوان
گالف سعی کرد هیچ اقدامی مبنی بر نشون دادن استرسی که به جونش افتاده نکنه و با صدایی که به شدت تلاش میکرد صاف باشه جواب داد:
- محیط جدید برای آدم کنجکاوی میاره. شما اینجوری نیستین آقای...؟
میو از جوابی که داد پوزخند صدا داری زد: الان اسمم رو میخوای؟ هوم چرا باید برات مهم باشه که اسمم چیه مگه غیر اینه که برای شنیدن عذرخواهی داری پا به عمارت من میزاری؟
ESTÁS LEYENDO
Maze (HezartO)
Fanfic🔸️مقدمه: قصه، قصه ی مردیه ک تو هزارتوی زندگیش گم شده... خلافکاری سخت گیر که همه از اسمش میترسن... و خلافکار داستان ما هدفِ گالف کاناووت سرگرد دادگستری میشه و تمام زندگی شو میزاره تا بتونه اونو دستگیر کنه... و چی میشه اگر زندانی داستان عاشق زندان با...