نویسنده: برلین
میو سعی کرد از حالت بهت زده بیرون بیاد: میفهمی چی میگی؟ تازه دیروز زخمتو بستم نباید آب بهش بخوره پس با این اوصاف جوابم نه عه
+ اگر کمکم نکنی خودم حموم میکنم چون یه لحظه هم نمیتونم این بدن چسبناک رو تحمل کنم
میو یادش نمیومد که برای بار چندمه که داره از شدت کلافگی موهاشو چنگ میزنه و حتی نمیدونست چرا انقدر داره با این پسر راه میاد پس فقط اخم وحشتناکی روانه اش کرد که گالف رو یاد پسر بچههای اخمو انداخت میو برای گرم کردن آب حمام به داخل حمام رفت بعد از حدود ۲۰ دقیقه برگشت و با یه پلاستیک محدوده زخم و اطراف اونو کامل بست و دست به کمر ایستاد: خب فکر میکنی بتونی پاشی؟
+ خودت جواب سوالتو بهتر میدونی
- من فقط الان نمیدونم که چرا با اینهمه رو اعصاب بودنت و اینکه حتی جواب سوالام رو نمیدی دارم باهات راه میام
گالف خنده شیرینی کرد و گفت: شاید عاشقم شدی مستر سوپاسیت
دست میو که برای بلند کردنش زیر کمرش قرار گرفته بود بی حرکت شد و چشمان متعجبش رو به گالف دوخت:
- بیخیال من خیلی وقته که میدونم تو علاقه ای به زنها نداری
+ و چی باعث شده همچین فکری بکنی؟
- بیا این مدلی در نظر بگیریم که من هم روشهای خودمو دارم
میو دست دیگهاش رو پشت زانوهای گالف گذاشت و با یه حرکت بلندش کرد گالف رو داخل حمام برد و روی صندلی گذاشت: پس بهتره اینم با روشهای خاصت میفهمیدی که من نه به عشق اعتقاد دارم نه عاشق میشم و نه دلی برای اون حس کوفتی که بهش میگین عشق دارم
گالف توجهی به حرفش نکرد و فقط گفت:
- ولی من میخواستم داخل وان بشینم
+ دیگه چی؟ امر دیگه ای ندارین؟ همینکه آوردمت حمومم اشتباهه
- اشتباه بدن چندشمه که حالم داره بهم میخوره پس بیا سرمون رو درد نیاریم و بحث نکنیم
میو سری تکون داد و پیرهنشو در آورد و نگاه گالف رو روی بدن ورزیده و تکه تکه اش شکار کرد
+ ببین کی حرف از عاشقیِ من میزد
- نسبت به بدنهای دیگه ای که دیدم بازم جا داری که کار کنی... زیاد به خودت مغرور نشو
میو نفهمید که چرا با این حرف گالف تو قلبش آتشفشان روشن شد و برای خنک کردن خودش شیر آب سرد رو باز کرد که به دلیل نزدیک بودن به گالف روی سر اونم ریخت
- واهاای مگه مرض داری؟ این چه طرز برخورد با مریضه
+ برای مریض بودن زیادی حرف میزنی
VOCÊ ESTÁ LENDO
Maze (HezartO)
Fanfic🔸️مقدمه: قصه، قصه ی مردیه ک تو هزارتوی زندگیش گم شده... خلافکاری سخت گیر که همه از اسمش میترسن... و خلافکار داستان ما هدفِ گالف کاناووت سرگرد دادگستری میشه و تمام زندگی شو میزاره تا بتونه اونو دستگیر کنه... و چی میشه اگر زندانی داستان عاشق زندان با...