9

500 94 53
                                    

«مثلا...بکنمت؟»
-خوناشام

+تو فکر می‌کنی ما یه روز ازدواج میکنیم؟

با شنیدن حرف دختر سرشو بالا گرفت و بهش که در حال هم زدن ایسپک یخش با نی بود، نگاه کرد...

-نمیدونم، راستشو بخوای فعلا بهش فکر نکردم
+ولی من حقیقتا یه چند روزی هست که بهش فکر میکنم، میدونی، برام خواستگار اومد!
-واقعا؟!!!
+اوهوم

دختر مکی به ایسپکش زد و بعد از قورت دادن محتویاتش به عبور مردم از توی پارک نگاه کرد...

+پسر همکار بابامه، یه چند باری همو توی مهمونیای کاری و رسمی دیدیم
-خانوادت چی میگن؟
+به شدت راضین، مخصوصا بابام
-خب، نظر خودت چیه؟

تهیونگ با یه حالت تردید و غم و شاید ترس حرفشو گفت و چشمای کنجکاوشو به دختر دوخت...سوآ چشمای درشتشو به سمتش برگردوند و با تعجب بهش نگاه کرد...

+نظر خودم چیه؟ اینم سواله که میپرسی؟
-سواله دیگه، میخوام بدونم

سوآ ابروهاشم بالا انداخت و کامل به سمت تهیونگ برگشت...

+نظرمو میخوای؟ خوشتیپه، خوش قیافس، پولداره، جنتلمنه ولی بچ، تایپ من نیست! من تورو دوست دارم و تمام

چشم غره ای بهش رفت و با حرص برگشت...تهیونگ لبخندی به پهنای صورتش زد و به دختر نزدیک شد و دستشو روی شونه هاش انداخت...

-خب حالا، چرا قهر می‌کنی؟
+من قهر نکردم! فقط دارم فکر میکنم که چرا همچین دوست پسر خنگی گیرم افتاده که متوجه علاقه ی من به خودش نمیشه! نه واقعا تو فکر کردی من الان میگم وای ته، من ازش خوشم اومده و متأسفم، بیا از هم جدا بشیم چون میخوام ازدواج کنم؟! به نظرت من انقدر بدبختم که تا خواستگار میبینیم دست و پام براش بلرزه؟

چشمای تهیونگ با حرص خوردنای دختر گرد شد و جلوی خودش و گرفت تا نخنده...در هر صورت اون هر کاری میکرد زیادی کیوت دیده میشد!

-منظور من این نبود سوآ، ببخشید، نمی‌دونستم سوالم ممکنه ناراحتت کنه

بوسه ای روی گونه ی دختر زد و دست ظریفش و توی دستش گرفت...

-من فقط، نمیدونم، شاید یه لحظه ترسیدم، چون گفتی خانوادت راضین، تو همیشه بهم میگی نظر خانوادت برات مهمه، منم گفتم شاید...
+شاید چی؟ رابطمونو تموم کنم و برم با اون؟
-متاسفم!
+بایدم باشی، با این طرز فکرت! آخه تو فکر کردی من میام ازین موهای فرفری دل بکنم برم سمت اون مرتیکه یه سانتی؟

سوآ دستشو توی موهای تهیونگ کشید و با لحن لوسی گفت...تهیونگ خندید و دست دختر و گرفت تا موهاشو بهم نریزه...

-یعنی فقط بخاطر موهامه؟
+نخیر، کلی دلیل دیگه هم هست
-میشه یه چند تاشو بگی؟

دختر سری تکون داد و انگشتهاشو دونه دونه برای شمارش دلیل هاش بالا آورد...

Real Illusion | KookvWhere stories live. Discover now