14

426 68 45
                                    

«میخوام باهات بخوابم!»
-تهیونگ

«باید چیکار کنم؟ خدایا چیکار کنم؟»

دستی داخل موهاش کشید و برای بار هزارم اتاقشو متر کرد...

«نمیدونم چیکار کنم، نمیدونم چی می‌خوام!»

لبشو گاز گرفت و با ناخن شصتش شروع کرد به فشار دادن پوست انگشت اشارش تا دردش از استرس و درگیریش کم کنه...

«من..نمیخوام اعتراف کنم، اما انگار چاره ای ندارم...»

جلوی آینه ایستاد و به چهره ی مضطربش خیره شد...

«من...ازش...خوشم میاد!»

از جلوی آینه کنار رفت و دوباره قدم رو رفت...

«اما این دلیل کافی ایه برای اینکه بخوام باهاش سکس کنم یا به سوآ خیانت کنم؟»

با درد گرفتن زیاد انگشتش، دست از سوراخ کردنش برداشت و ناخون شصتشو به دندون گرفت...

«اگه فهمیدم که از رابطه با پسرا خوشم میاد ، بعدش باید چیکار کنم؟»

وسط اتاقش ایستاد و دست به کمر شد، به نقطه ی نامعلومی خیره شد و قیافش و جمع کرد...

-اصلا کی قراره تاپ باشه؟ هاح معلومه که من!

چشم غره ای به اون نقطه ی نامعلوم رفت و دوباره جلوی آینه رفت...در حالی که داشت موهاشو با انگشت هاش درست میکرد با خودش حرف زد...

-عمرا اگه زیرت بخوابم مرد! این-

پشتشو به آینه کرد و نگاهی به باسنش انداخت و دستی روش کشید...

-برای بفاک رفتن ساخته نشده! ولی در عوض این-

برگشت و دستشو از روی شکمش و خط وی لاینش تا پایین تنش کشید، درحالی که با حالت سکسی ای لبشو گاز می‌گرفت و انگار داره برای عکاسی ژست میگیره...

-برای بفاک دادن ساخته شده!

چشمکی تو آینه به خودش زد، انگار که آینه همون شخص رو به روشه که قصد داره بفاکش بده!

-ولی الحق نگذریم، اون خیلی...عاه، نمیخوام توروی خودم اعتراف کنم!

دستشو جلوی چشماش گرفت و پشتشو به آینه کرد...

-اون خیلی، تاپ میزنه، میدونی؟ یجوریه که نمیتونم حتی با پسر دیگه ای تصورش کنم، وقتی رفته زیرشو- پفففففف

از تصور بفاک رفتن خوناشام توسط یه نره غول دیگه خندش گرفت...دستشو از جلوی چشماش برداشت و با ته مایه های خندش دوباره به سمت آینه برگشت...

-حالا چیکار کنیم؟ بفاک بدیم یا بفاک بریم؟

حالت تفکر به خودش گرفت و دستشو زیر چونش گذاشت...با فکرایی که به ذهنش می‌رسید کم کم صورتش داغ شد و جوشش گرمایی رو تو قفسه ی سینش و پایین تنش حس میکرد...

Real Illusion | KookvWhere stories live. Discover now