Not the end!

836 95 28
                                        

«من بهت خیانت کردم!»
-تهیونگ

فکر نمی‌کرد انقد زود موقعش برسه..اما حالا که رو به روی دختر نشسته بود و ثانیه ها با سرعت میگذشتن، همه چیز براش غیرقابل باور تر به نظر میرسید‌‌...حالت تهوع و لرزش دستهاش بهش اجازه ی تمرکز روی حرف هایی که میخواست بزنه رو نمیداد...کی قرار بود بالاخره استرس هاش‌ تموم بشه؟

+چیزی شده تهیونگی؟ انگار خوب نیستی!

خوب؟ افتضاح بود.‌..کاش میتونست از روی صندلی بلند شه و فرار کنه و بره یه شهر یا کشور دیگه زندگی کنه و از همه ی آدمهای دورش دور باشه...یا اصلا فرار کنه و بره تو اتاقش و به مدت یک هفته در و به روی خودش ببنده و ساعت های زیادی رو بخوابه...

-خوبم!

یکی از بزرگترین دروغ هایی که تاحالا به سوآ گفته...از وقتی اون پسر وارد زندگیش شده، دروغ های زیادی رو بهش گفته...چه بهتر که این رابطه رو تموم کنه تا حداقل عذاب وجدانش مغزشو نَجوعه!

با چیده شدن غذاها روی میز و تشکر از گارسون، شروع به خوردن کردن و تهیونگ ترجیح داد بعد از صرف غذا شروع به صحبت کنه...اما استرس و حالت تهوعش میلش رو کور کرده بود و همین باعث شده بود تا به غذاش بی میل نگاه کنه و باهاش بازی کنه...

دختر با دیدن بی میلی دوست پسرش نسبت به غذا و هم زدن غذاش با قاشقش نگران و مضطرب به آهستگی کارد و چنگال رو کنار بشقابش گذاشت و دستشو دراز کرد و روی دست تهیونگ گذاشت....

+ته؟ حالت خوبه؟
«نه!»

کاش میتونست بگه...چقد حالش از خودش بهم میخورد که قرار بود این دختری که اینطور نگران بهش نگاه می‌کنه رو با حرفاش ناراحت کنه...

-خوبم..غذات و بخور سرد میشه
+ولی تو خودت هیچی نخوردی، تا نگی چیشده منم نمیخورم!

قاشق و به آرومی کنار بشقابش گذاشت و دستشو به پیشونیش کشید و چشماش و برای لحظه ای بست...الان دیگه وقتش بود...اگه همین الان حذف میزد، زودتر ازین شرایط استرس زا و دردناک خلاص میشد!..دستشو برداشت و سرشو پایین انداخت و بعد از تر کردن لبش شروع به حرف زدن کرد...

-نمیدونم چطوری باید بگم!
+هر طور که راحتی!

لحظه ای نگاهشو به چهره ی دختر داد اما فورا دوباره سرشو پایین انداخت چون نمیتونست توی چشماش نگاه کنه و جملاتش رو بیان کنه!

-من...متأسفم سوآ ولی...ما باید از هم جدا شیم!

دختر شوکه برای چند ثانیه به دوست پسرش خیره شد و دوبار پلک زد و بعد خنده ی کوتاهی کرد و موهاشو پشت گوشش فرستاد...

+کلاس بازیگری میری؟ من که بهت گفتم تو به درد سلبریتی شدن میخوری خیلی خو-

-سوآ من..جدیم!

Real Illusion | KookvWhere stories live. Discover now