🐯Part4🐰

6.7K 1K 283
                                    

سلام قشنگام 💜

امم قبل از خوندن پارت می‌خوام بدونم که دوست دارین بیشتر ادامه‌اش بدم؟؟؟؟؟
یا اینکه تو پارت بعد تمومش کنم؟؟؟

لطفااا بهم بگید🥺💙



🐯🐰🐯🐰🐯🐰🐯🐰🐯🐰🐯🐰

امروز روز تعطیل بود و مهد کودک نداشتن

تهیونگ از خواب پاشد و با مشت کوچیکش چشماشو مالید و دمشو دور خودش پیچید و آروم از رو تختش بلند شد و با قدم های کوچیکش از اتاقش رفت بیرون و از پله ها رفت پایین و مادرشو تو آشپزخونه دید که مشغول درست کردن چیزیه

مادرش با دیدن تهیونگ لبخندی زد و گفت:

#اوه بیدار شدی قشنگم .. چیزی میخوای؟

تهیونگ با چشمای براقش بهش نگاه کرد و سرشو به عنوان تایید تکون داد و گفت:

_میچه آب بدی؟!

مادرش لبخندی زد و تو شیشه پستونکش آب ریخت و داد و دستش و بوسه ای رو موهای مشکیش گذاشت و گفت:

#گشنته؟!

تهیونگ سرشو به عنوان تایید تکون داد و گفت:

_هیلییییی دُشنَمه
(خیلی گشنمه)

مادرش خندید و گفت:

#خیلی خب پس بشین رو میز تا نهار ته ته کوچولو رو بیارم و بخوریم

تهیونگ شیشه پستونکشو از دهنش در آورد و با قدمای کوچیکش رو میز نشست و دستاشو‌ گذاشت زیر چونه و لپاش و به مادرش خیره شد و گفت:

_کی کوکو رو میفینیم؟ (میبینیم)

مادرش بشقاب غذاهارو رو میز گذاشت و گفت:
#نهارتو بخور .. کوکو رو هم میبینیم

تهیونگ لباش آویزون شد و گفت:

_اما دلم بلای کوکو تنگ چده

مادرش سرمیز نشست و گفت:

#میدونم عزیزم .. منم دلم براش تنگ شده ولی بخور غذاتو پیش کوکو هم میریم

_باچه

عصر:

جونگ‌کوک‌ دست مادرشو نگه داشت و با نق نق پاهاشو به زمین کوبید و گفت:

+پش چلا ته ته نمیاااددد
(پس چرا ته ته نمیاد)

مادرش لبخندی زد و گفت:

=عزیزم صبر کن الان میاد

_کووووکووووووو

جونگ‌کوک‌ با شنیدن صدای تهیونگ چشماش برقی زد و از هیجان گوشاش تکون خورد و به سمت مقابل چرخید و دید تهیونگ بدو بدو از اون سمت پارک میاد سمتش

لبخند خرگوشی زد و دست مادرشو ول کرد و خودشم دویید و با صدای بلندش گفت:

+ته ته بدو نتون میدُفتی
(ته ته بدو نکن میوفتی)

𝐌𝐲 𝐋𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐋𝐨𝐯𝐞|✔︎Where stories live. Discover now