🐯Part26🐰

4.3K 583 129
                                    

یوری با ذوق به نوه هاش خیره شده بود و با دیدن تهیونگ که از آشپزخونه با شیشه شیر ها میومد به سمت بچه هاش لبخندی زد و گفت:

=تهیونگا ممنونم!

تهیونگ متعجب به یوری خیره شد و یکی از شیشه شیر هارو ناری گرفت و جلوی دهن سارانگ نگه داشت تا شیرش و بخوره..

تهیونگ کنار جونگته نشست و بغلش کرد و شیشه شیر رو جلوی دهنش نگه داشت و نوزاد هفت ماهه شروع کرد به مکیدن شیشه شیر..

رو به یوری گفت:

_برای چی تشکر میکنی اوما؟

یوری لبخند عمیقی زد و بوسه ای رو موهای تهیونگ گذاشت و گفت:

=برای اینکه مراقب جونگ‌کوکی منی و هم بهمون نوه های خوشگل دادی!

تهیونگ گونه هاش کمی رنگ گرفتن و لبخندی زد و به جونگته که تو بغلش شیر میخورد خیره شد و لبخندش عمیق تر شد و گفت:

_نیاز به تشکر نیست اوما من عاشق جونگ‌کوکیمم و هم بچه هامونو دوست دارم!

ناری با اخم و ناراحتی گفت:

¥یاا یوری شی چرا پسرمو میدزدی؟

یوری با بهت به ناری خیره شد و گفت:

=کی گفته؟ تهیونگ پسر منم هست!

تهیونگ ریز خندید و گفت:

_یااا دعوا نکنین من مال هیچکدومتون نیستم!

ناری و یوری همزمان با تعجب به تهیونگ خیره شدن..

+درسته اون بیبی خودمه!

جونگ‌کوک با خنده گفت و یوری و ناری به عقب برگشتن و جونگ‌کوک و دم در دیدن و گفتن:

"کی اومدی؟"
همزمان گفتن که باعث شد جونگ‌کوک تکخندی بکنه و اومد تو نشیمن و بوسه ای رو پیشونی تهیونگ که با لبخند نگاهش میکرد گذاشت و گفت:

+همون موقع که سر تهیونگم دعواتون شد

یوری و ناری خندیدن و یوری گفت:

=یا بدجنس نباش اون پسر ماهم هست

ناری با لبخند تایید کرد و گفت:

¥ خب فک کنم ما باید بریم!

تهیونگ با تعجب گفت:

+چی؟ چرا؟

یوری و ناری خندیدن و بهشون چشمکی زدن و ازشون خداحافظی کردن و قبل از اینکه کاملا از خونه خارج بشن ناری گفت:

¥چون مهمون های کیوتی دارین و گفتیم مزاحمتون نشیم!

تهیونگ با تعجب چندبار پلک زد و به سمت جونگ‌کوک برگشت و گفت:

_چیشد جونگ‌کوکی؟

جونگ‌کوک لبخندی زد و جونگته رو از بغل تهیونگ در آورد و گذاشت کنار جونگته و به چشمای درشت جونگته خیره شد و گفت:

𝐌𝐲 𝐋𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐋𝐨𝐯𝐞|✔︎Where stories live. Discover now