دو ماه گذشته بود و مدارس تموم شده بود و جونگکوک هم کنکورش رو داده بود..اما هیت نشدن تهیونگ نگرانشون کرده بود..
(گایز دوباره یادآوری میکنم ناری مادر تهیونگه و یوری مادر جونگکوکه^^)
ناری که در حال شیرینی پختن بود تهیونگ اومد تو آشپزخونه و رو صندلی نشست و گفت:
_اومااا داری ماکارون درست میکنی؟
مادرش لبخندی زد و موهای تهیونگ و بهم ریخت و گفت:
¥اره عزیزم..
تهیونگ چشماش برقی زد و گفت:
_اخجووون..
مادرش تکخندی کرد و تهیونگ سرش و گذاشت رو میز و به مادرش خیره شد..
ناری که متوجه گرفتگی تهیونگ شده بود با لبخندش گفت:¥ته..چیزی شده؟
تهیونگ لبخند کمرنگی زد و گفت:
_نه اوما چیزی نیست..
مادرش دست از کارش کشید و صندلی رو عقب کشید و نشست و گوشای تهیونگ و نوازش کرد و گفت:
¥من بزرگت کردم بچه..من میشناسمت..حالا بهم بگو چیشده؟
تهیونگ که از نوازش های مادرش حس خوبی گرفته بود لبخندی رو لباش نشست و گفت:
_اوما دارم جدی میگم چیزی نیست..
مادرش خندید و سرش و به عنوان تایید تکون داد و گفت:
¥خیلی خب پس من به یوری و جونگکوک زنگ میزنم که بیان اینجا تا باهم ماکارون هارو بخوریم..
تهیونگ سریع سرجاش نشست و با اخمش گفت:
_نه خیرم به اوما بگو بیاد(منظورش مادر جونگکوکه) اما کوکو نباید بیاد..
مادرش که حالا فهمیده بود گرفتگی تهیونگ بخاطر جونگکوکه گفت:
¥چرا؟ اینجوری که زشت میشه..
تهیونگ با اخمش گفت:
_میگممم نباید بیاد!
مادرش سعی میکرد خنده اش و قورت بده و گفت:
¥چرا؟ شما دوتا که بیست و چهار ساعت به همدیگه چسبیده بودین و از بغل هم بیرون نمیومدین؟ حالا چی شده؟! نکنه دیگه بغل هاشو نمیخوای!؟!
تهیونگ نقی زد:
_عااا..چرا دلم براش تنگ شده اما باید تنبیه بشه..(لباش و آویزون کرد و ادامه داد:) خیلی خب بگو بیان ولی من پیشش نمیرم..
ناری با صدای بلندی خندید و گفت:
¥اوه اوه تنبیه؟ چرا؟
تهیونگ نگاه چپی به مادرش انداخت و گفت:
_بیخیال شو..فقط بگو بیان..دلم برای اون خرگوشه تنگ شد..
ناری خندید و با سرش تایید کرد و با یوری تماس گرفت تا بیان..تهیونگ چشماش برقی زد و گفت:
ESTÁS LEYENDO
𝐌𝐲 𝐋𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐋𝐨𝐯𝐞|✔︎
Romance🐯My little love🐰 عشق کوچک من🐇🌈 ✺✺✺ 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝒌𝒐𝒐𝒌𝒗 𝑺𝒊𝒅𝒆 𝑪𝒐𝒖𝒑𝒍𝒆: 𝒚𝒐𝒐𝒏𝒎𝒊𝒏 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆: 𝒓𝒐𝒎𝒂𝒏𝒄𝒆_𝒄𝒐𝒎𝒆𝒅𝒚_𝒉𝒚𝒃𝒓𝒊𝒅_𝒇𝒍𝒖𝒇𝒇_𝒔𝒎𝒖𝒕_𝒎𝒑𝒓𝒆𝒈 مهدکودک هایبریدی که جونگکوک کوچولو میاد اونجا و با هایبرید بب...