🐯 Part7🐰

6.5K 1K 176
                                    


جونگ‌کوک نگران تهیونگ رو روی پاش جابجا کرد و دستشو گذاشت رو پیشونی تهیونگ و گفت:

+داری تو تب میسوزی

تهیونگ بی جون تو بغلش بود و چشماش بسته بود و جونگ‌کوک همون‌طور که تهیونگ تو بغلش بود ازجاش بلند شد و از پله ها رفت بالا و رفت داخل اتاق و تهیونگ و گذاشت روی تخت و سریع رفت تو حموم و حوله رو نمناک کرد و گذاشت رو پیشونیش و خواست لباسش رو از تنش در بیاره که تردید داشت و بعد از چند ثانیه کلنجار رفتن با خودش رو تخت نشست و آروم پلیوری که تو تنش بود رو در اورد و سعی کرد بدن شیری رنگ پسر رو نادیده بگیره اما محض رضای خدا آدم می‌تونه دربرار کسی که دوسش داره مقاومت کنه؟!

به بدن شیری رنگش نگاه کرد و به سختی آب دهنشو قورت داد و دوباره حوله نمناکی رو آورد و سعی میکرد با اون حوله نمناک بتونه کمی دمای بدنشو پایین بیاره .. تهیونگ با حس سردی و خیسی "هیسی" کشید و جونگ‌کوک نگران بهش خیره شد و گفت:

+چیزی میخوای تهیونگ؟

تهیونگ بی حال چشماشو باز کرد و با صدای ضعیفش گفت:

_کوکو .. خیلی ت..تشنمه

جونگ‌کوک سریع بلند شد و گفت:

+همینجا بمون الان میام

جونگ‌کوک رفت پایین و تهیونگ که از سرمای اتاق کمی لرزید سعی کرد رو خودش پتو بکشه و همزمان جونگ‌کوک اومد و نزدیکش شد و سعی کرد تهیونگ رو بنشونه و بالشت پشت سرش رو یکم بالاتر آورد و تهیونگ به تاج تخت تکیه داد و جونگ‌کوک لیوان آب با قرص مسکنی که آورده بود رو داد دستش و کمکش کرد تا بخوره

تهیونگ تازه به خودش اومد و وقتی دید با بدن برهنه اش کنار جونگ‌کوکه باعث خجالتش شد و سعی کرد بدنشو با دستاش بپوشوته تهیونگ لبخند خجالتی ای زد و دوباره دراز کشید و گفت:

_کوک.. خ..خیلی سردمه

جونگ‌کوک نگران گفت:

+ته اما دمای بدنت خیلی زیاده

تهیونگ کمی لرزید و بعد از چندبار سرفه کردن با صدای بمش گفت:

_فقط .. یه تیشرت نازک بهم بده

جونگ‌کوک به ناچار بلند شد و از تو کمد تیشرت نازکی رو بیرون کشید و تهیونگ پوشیدتش و بعد از خوردن مسکن کمی آرومتر شده بود خوابش برد و جونگ‌کوک هنوز سعی میکرد دمای بدنش رو بیاره پایین تر ..

بعد از حدود یک ساعت دمای بدن تهیونگ کمی پایین تر اومد و جونگ‌کوک رفت پایین تا بتونه براش سوپی رو آماده کنه

مواد لازم رو آماده کرد و بعد از درست کردن سوپ گذاشت رو حرارت کمی که پخته بشه و دوباره رفت تو اتاق تهیونگ و با دیدن اینکه دمای بدنش زیاد تر نشده نفس راحتی کشید و کنارش نشست و غمگین به تهیونگ زل زد و گفت:

𝐌𝐲 𝐋𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐋𝐨𝐯𝐞|✔︎Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz