🐯Part20🐰

5.6K 686 208
                                    

تهیونگ رو مبل روبروی تلویزیون نشسته بود و داشت کانال هارو عوض میکرد تا یه چیز خوب پیدا کنه و ببینه..

و حوصله اش به شدت سر رفته و دلش برای خرگوشش تنگ شده بود..

آهی کشید و تلویزیون و خاموش کرد و لگدی تو هوا پروند و نق نق کرد..
رفت تو آشپزخونه و در یخچال رو باز کرد و جعبه توت فرنگی رو بیرون کشید و با چشمای قلبی داشت به توت فرنگی‌ها نگاه میکرد و دمش از هیجان تکون میخورد..

یکم از توت فرنگی هارو تو ظرف ریخت و رفت رو میز نشست و شروع کرد به خوردن..
با هر دونه توت فرنگی ای که میخورد از لذت "اووممم"ی میکشید..

لیسی به لباش زد و گوشیش و برداشت و شماره جیمین رو گرفت..بعد از چند بار بوق خوردن صدای جیمین تو گوشش پیچید:

_الو..جیمینییییی

........

با لبای اویزونش گفت:

_اوهومممم..منم دلم برات تنگ شده..

........

_کوکو نیست

........

_نوچ..نمیزاره منم برم پیشش تا کمکش کنم..

........

_هیونگ چی؟

........

_هوممم..باشه..

........

با ذوق گفت:

_واقعنیییی؟

........

_اخجووووون عاشقتمممم جیمینییییی

........

_باشه پس من آماده میشم و میام..

........

_اوهوم..باییییی

تماسشو قطع کرد و دوید تو اتاقش تا لباسشو عوض کنه و همراه با جیمین برن خوشگذرونی..
یکم خوشگذرونی و شیطونی که بد نبود؟!

تیشرت سفید رنگش و همراه با شلوار جین آبی رنگش پوشید..
موهای فرفریش رو پیشونیش پخش شده بود و به گفته جونگ‌کوکیش اینطوری کیوت تر و خوشگل تر بود..

لبخندی زد و بالم لب هلوییش رو زد و گوشیش و برداشت و از خونه زد بیرون..

تو پیاده رو درحال قدم زدن بود که جیمین پرید رو کولش..
تهیونگ کمی شوکه شده بود و با شنیدن صدای جیمین لبخند مستطیلیش و زد..

جیمین از پشتش پایین پرید و محکم تهیونگ و بغل کرد..
تهیونگ بوسه محکمی رو گونه جیمین گذاشت و گفت:

_دلم برات یه عالمههه تنگ شده بووودد جیمینی..

جیمین لبخند دندون نمایی زد که چشماش هلالی شد.. متقابلاً جواب داد:

÷منم همینطور تایگر شیطوووون

دست همدیگه رو گرفتن و راه افتادن..بعد از یکم خرید کردن و شیطونی هاشون سر خیابون..
تهیونگ به دکه بستنی فروشی اشاره کرد و گفت:

𝐌𝐲 𝐋𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐋𝐨𝐯𝐞|✔︎Where stories live. Discover now