🐯Part6🐰

6.8K 1K 183
                                    


مادر تهیونگ در اتاقشو زد و گفت:

#میشه بیام تو پسرم؟

تهیونگ لبخندی زد و گفت:

_البته که میشه اوما!

مادرش در رو باز کرد و با لبخند اومد تو و گفت:

#تایگر من چیکار میکنه؟

تهیونگ با لبخند رو لبش نزدیک مامانش شد و باهم روی تختش نشستن و گفت:

_داشتم درسمو می‌خوندم

مادرش تکخندی کرد و دستشو برد لای موهای تهیونگ و بهمشون ریخت و گفت:

#هومم عالیه .. ته میخواستم یه چیزی بگم!

ناخود آگاه اخمی روی صورت تهیونگ نشست و گفت:

_چیشده اوما؟!

مادرش لبخندی زد و گفت:

#نگران نباش عزیزم .. من و یوری(مادر جونگ‌کوک) میخوایم یه هفته ای بریم بوسان

تهیونگ سرشو به عنوان فهمیدن تکون داد و گفت:

_اوهوم باشه

مادرش دستای تهیونگو تو دستاش گرفت و گفت:

#میدونی که تا حالا تنهات نزاشتم یا حداقل همش جونگ‌کوک پیشت بود .. می‌خوام این چند وقتی که نیستم مواظب خودت باشی و حواست به خودت باشه!

تهیونگ لبخند مطمئنی تحویل مادرش داد و گفت:

_نگران نباش حواسم هست

مادرش لبخندی زد و بوسه ای رو گونه پسرش گذاشت:

#هومم تایگرم دیگه می‌تونه از پس خودش بربیاد .. البته اگه یکم نامرتب بودنش و کثیف کاریش تو آشپزخونه رو نادیده بگیریم..

تهیونگ نقی زد:

_اومااااا اون یه اتفاق بود! بعدشم کی گفته من نامرتبم .. پسر به این گلی،تروتمیز .. کجا دیدی؟

مادرش خندید و گفت:

#اره می‌دونم اتفاق بود حالا به دلایلی اون اتفاق تو اشپزخونه افتاد .. اره البته که دیدم اونم هرروز میبینمش

تهیونگ ابرویی بالا انداخت و گفت:

_عه اون پسر با اصطلاح تمیز کیه؟

مادرش قیافه فکر کردن به خودش گرفت و با خنده گفت:

#خب جونگ‌کوک .. اون خیلی منظم و مرتبه و همینطور مودب (خانم کیم زود قضاوت نکن😔😂)

تهیونگ به حالت قهر عقب رفت و به تاج تخت تکیه داد و زانوهاشو بغل کرد و گفت:

_اوهوم باشه خیلی خب

مادرش خندید و رفت جلو و تهیونگو بغل کرد و گفت:

#ایگووووو قهر نکن .. میدونی که من یه تایگر بیشتر ندارم!

𝐌𝐲 𝐋𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐋𝐨𝐯𝐞|✔︎Donde viven las historias. Descúbrelo ahora