🐯Part21🐰

5.3K 644 281
                                    

خواست کمی تو جاش تکون بخوره که چیزی مانعش شد..
آروم لای پلک هاشو باز کرد و به موجود تو بغلش که دست و پاهاشو دورش پیچیده بود و سرشو رو قفسه سینه اش گذاشته بود خیره شد

لبخندی رو لباش نشست و بوسه نرمی رو موهای ابریشمی پسر تو بغلش گذاشت و آروم دستشو بالا آورد و شروع کرد به نوازش کردن گوش های تهیونگ و به آرومی زمزمه کرد:

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.


لبخندی رو لباش نشست و بوسه نرمی رو موهای ابریشمی پسر تو بغلش گذاشت و آروم دستشو بالا آورد و شروع کرد به نوازش کردن گوش های تهیونگ و به آرومی زمزمه کرد:

+تایگرم

......

جوابی نشنید و دوباره با صدای دورگه ای که از اثر خواب بود زمزمه کرد:

+خوشگلم؟ نمیخوای بیدارشی؟

تنها جوابی که در مقابل دریافت کرده بود چسبیدن بیشتر پسر بهش و فشردن سرش رو قفسه سینه اش بود

لبخندی به حرکت کیوت پسرش زد و به نوازش موهاش ادامه داد و سعی میکرد با نجوا های عاشقانه اش بتونه عشق کوچولوی شیطونش رو که به تازگیا حساس شده بود رو بیدار کنه..

_کوکو..یه کوشولو تو بغلت باشم لطفا

جونگ‌کوک لبخندی زد و گفت:

+باشه اما باید صبحونه بخوریم

تهیونگ با بغض ناشی ای چشماشو بهم فشرد و زمزمه کرد:

_نمیخوام..بازم میخوای تنهام بزاری و بری!

تو این یک ماهی که گذشته بود اخیرا تهیونگ حساسیت بیشتری نشون میداد و دوست داشت بیشتر کنار جونگ‌کوک باشه تا نازشو بکشه و با حرفای شیرینش بهش حس امنیت و دوست داشتن بده

جونگ‌کوک با لبخندی که رو لبش نقاشی شده بود گفت:

+امروز روز تعطیلمه بیبی..قرار نیست جایی برم!

تهیونگ با هیجان چشماشو باز کرد و سرشو از رو قفسه سینه جونگ‌کوک برداشت و به صورت ددیش خیره شد و با هیجانی که تو صداش مشهود بود گفت:

_واقعا؟

جونگ‌کوک با لبخند به چشمای براق پسر که بیشتر همیشه برق میزدن خیره شد و تره ای از موهای پسر و رو پیشونیش کنار زد و گفت:

_اوهوم واقعا! اگه این تایگر شیطونم بلند شه و صبحونه بخوریم قراره بریم یه جای قشنگ!

تهیونگ مشتاقانه سرجاش نشست و با چشمای درشت و لبای جمع شده اش به جونگ‌کوک خیره شده بود و دمش از هیجان تکون میخورد..
و این باعث خنده جونگ‌کوک میشد

𝐌𝐲 𝐋𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐋𝐨𝐯𝐞|✔︎Donde viven las historias. Descúbrelo ahora