🐯Part22🐰

4.9K 642 142
                                    

جونگ‌کوک از تو آشپزخونه ظرف پاپ کرن هایی رو که آماده کرده بود رو گرفت و گذاشت رو کانتر که صدای در توجهشو جلب کرد..

تهیونگ با کنجکاوی گفت:

_کیه کوک؟

+نمیدونم بیب..وایسا ببینم

رفت و درو باز کرد و مادرش رو دم در دید و با تعجب گفت:

+اوما؟

یوری جونگ‌کوک و به کنار هل داد و با عجله اومد و داخل و گفت:

=ته؟ تهیونگ کجاست؟

تهیونگ از رو کاناپه بلند شد و رفت سمت ورودی و گفت:

_من اینجام اوما..چیشده؟

ناری به تهیونگ نگاه کرد و به جونگ‌کوک اشاره کرد و گفت:

¥هی تو بیا اینجا ببینم!

جونگ‌کوک آب دهنشو قورت داد و به تهیونگ که با کمی نگرانی نگاش میکرد نگاه کرد و رفت سمت تهیونگ و گفت:

+چی..شده؟

یوری و ناری نگاهی بهم انداختن و رفتن سمتشون و ناری گوش تهیونگ و یوری گوش جونگ‌کوک و گرفتن و کشیدن که صدای فریادشون بلند شد

تهیونگ با چشمای اشکیش گفت:

_یااااا اومااا چیشدههه؟ آخخ...نکن اییی..چیشده خب؟

یوری با اخمش گفت:

=نه خیرم باید دردتون بیاد تا آدم شین!

جونگ‌کوک دست مادرش رو گرفت و با اخمش گفت:

+آخخ..اومااا بس کن..بشینید و بگین چیشدههه

یوری و ناری گوش هاشون رو ول کرد و رفتن روی مبل نشستن و تهیونگ با بغض به جونگ‌کوک خیره شد و جونگ‌کوک نزدیکترش اومد و دستشو دور کمرش گذاشت و باهم به سمت مبل دو نفره رفتن و نشستن و با کنجکاوی و ناراحتی که تو چشماشون معلوم بود به یوری و ناری زل زدن

یوری با دلخوری گفت:

=ته..تو حامله ای و اونوقت ما باید از دیگران بشنویم؟

ناری با دلخوری به تهیونگ نگاه کرد و گفت:

¥چرا بهمون نگفتین؟

جونگ‌کوک با اخمش گفت:

+اما این دلیل نمیشه یهو بپرین داخل و اونجوری گوشامونو بکشین!!!

یوری و ناری همزمان گفتن:

-"متأسفیم"

تهیونگ با لبای اویزونش گفت:

_ببخشید اوما..قرار بود بهتون بگیم!

ناری با جدیت گفت:

¥دقیقا کی؟ چند روز دیگه میری تو دو ماهگی! نکنه همون موقع که میخواستی بدنیا بیاری بهمون بگی!

𝐌𝐲 𝐋𝐢𝐭𝐭𝐥𝐞 𝐋𝐨𝐯𝐞|✔︎Where stories live. Discover now