کاور نارسیسیاسسسس😍😍😍😍😍😍 به عشقم سلام کنین*-*
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
زین با تابش نور خورشید از پنجره بیدار شد ولی چشم هایش را بسته نگه داشت. خواست لیام را بیشتر در آغوشش بکشد که متوجه جای خالی اش شد. با عجله چشم هایش را باز کرد و با ندیدن لیام دوباره بغض کرد. کم کم داشت اشک هایش روی گونه اش میچکید که لیام در چهارچوب در ظاهر شد.
لیام: هی زی....زین؟ داری گریه میکنی؟
زین: چیزی نیست عشق. فقط بیدار شدم و تو نبودی فکر کردم دیشبو خواب دیدم.
لیام: هی آروم باش. چیزی نیست من همینجام.
زین را در آغوش گرفت و زین سرش را روی شانه ی پهن لیام گذاشت.
لیام: میدونی زین. درسته حافظمو از دست دادم ولی یه حسی درونم دارم انگار یه عمره میشناسمت و عاشقتم.
زین سرش را بالا آورد و به چشم های لیام نگاه کرد. توی چشم های لیام چیزی جز صداقت و عشق دیده نمیشد.
زین: یعنی تو الان عاشقمی؟
لیام: آره زین. برای خودمم عجیبه ولی من واقعا عاشقتم. اینو از ته قلبم حس میکنم.
زین لبخندی از سر ذوق زد.
زین: منم عاشقتم لیومم. من خیلی بیشتر عاشقتم.
گفت و محکم لیام را بغل کرد.
لیام: زین داری لهم میکنیییی.
زین پوفی کشید و از او جدا شد.
زین: همیشه همینو میگی وقتی بغلت میکنم. قبلا ها کوچولو بودی کامل میرفتی توی بغلم ولی الان بزرگ شدی مثل قبل نمیتونی خودتو توی بغلم جمع کنی.
لیام: امممم. میشه از گذشته حرف نزنی؟ حس خوبی نسبت بهش ندارم.
زین: باشه هانی هر چی تو بخوای.
روی مو های لیام را بوسید.
زین: بریم صبحونه بخوریم؟
لیام: بریم.
بعد از خوردن صبحانه زین پیشنهاد داد که فیلم ببینند. لیام توی حال در حال انتخاب کردن فیلم بود و زین توی آشپزخانه مشغول چیدن ظرف ها توی ماشین ظرفشویی. با صدای نوتیفیکیشن موبایلش به سمت آن رفت.
شماره ی ناشناس: راس ساعت 3 یو اس بی رو بیار به این آدرس. این شماره رو سیو کن. ن.چ
زین با یاداوری دیروز و نارسیسیا محکم توی سرش زد. با عجله از جایش بلند شد. هنوز حتی اطلاعاتو به دست هم نیاورده بود. سریع لباس هایش را عوض کرد. حالا چطوری باید حواس یاسر را پرت میکرد تا فلش را به لپ تاپش وصل کند؟؟
YOU ARE READING
Remember Me [Z.M]
Fanfiction_دیگه هیچوقت ترکم نکن لیومم +هیچوقت زین تا همیشه کنارتم _اگه بری من میمیرم +نمیرم زین. قسم میخورم این بوک سرشار از بگایی است