Part 14

81 13 127
                                    


 روز معرکه ای داشتم پس عاپ کردمD:

------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

لویی با عجله پیش بقیه برگشت و نفس نفس زنان جریان را توضیح داد. همهمه ای سکوت اتاق را شکست و همه مشغول حرف زدن و نظر دادن بودند. بجز نارسیسیا که با خونسردی گوشه ای  نشسته بود و به هرج و مرج نگاه می کرد.

زین: شت. احتمالا بردنش همونجایی که لیام هست.

نایل: باید هر چه زودتر رد گوشیشو بزنم.

جیجی: نه احتمالا تا الان از شرش خلاص شده. بی فایدس.

لویی: تو رو خدا پیداش کنین. التماستون میکنم.

نایل: من رد موبایلشو میگیرم حداقل اینجوری میفهمیم کدوم قسمت شهرو باید بگردیم.

نارسیسیا: تموم شد؟

همه با تعجب به سمت نارسیسیا برگشتند و نگاه وات د فاکی به او انداختند. نارسیسیا خمیازه ای کشید و ادامه داد.

نارسیسیا: اونو من فرستاده بودم. درواقع یکی طلبمه لوییس تاملینسون. دوست پسرت میتونست تنهایی برگرده خونش و توسط یه دزد واقعی ربوده بشه یا با تیم اسکورت من بره خونش و تمام مدت تحت پوشش باشه.

لویی روی صندلی ولو شد.

لویی: بمیری نارسیسیا. سکته کردم.

جیجی:خودت بمیری.

با اخم گفت و همه به سمتش برگشتند.

جیجی: منظورم اینه که....برای کسی آرزوی مرگ نکن. کار درستی نیست.

همه نگاهشان را از جیجی گرفتند.

لویی: پس چرا یهو گوشیو قطع کرد؟

نارسیسیا: سالی بهم گفت پسره یهو بیهوش شده. از خستگی زیاد بوده فک کنم. این کنفرانسای روانشناسی خیلی خسته کننده ان.

چشم هایش را چرخاند و لویی از جایش بلند شد و با عجله از آنجا خارج شد.

نایل: کجا رفت یهو؟

نارسیسیا: رفت بغل عشقش دیگه احمق جون.

نایل پوکر به نارسیسیا نگاه کرد و روی صندلی اش ولو شد. 

زین: یعنی هیچ راهی نیست که لیامو پیدا کنین؟

جیجی و نایل با شرمندگی به زین نگاه کردند. حتی توی چشمان بی حس نارسیسیا هم آثار غم دیده می شد.

زین: تا همینجاشم خیلی کمک کردین. دستتون درد نکنه.

از جایش بلند شد و به سمت در خروجی رفت. از ساختمان خارج شد و به سمت پارک کنار ساختمان رفت. روی نیمکت نشست و سرش را بین دو دستش گرفت. صدای لیام حتی لحظه ای از سرش بیرون نمی رفت. صدای خنده هاش. غرغر کردناش. حتی صدای گریه ها و ذجه زدناش توی سر زین میپیچید و باعث می شد هر ثانیه بیشتر از قبل دلتنگ بشود. موبایلش را در آورد و آخرین عکسی که از لیام گرفته بود را باز کرد.

Remember Me [Z.M]Where stories live. Discover now