Part 10

76 14 89
                                    


_آقا. آقا. آقا بیدار شین لطفا.

لویی چشم های قرمزش را آهسته باز کرد و به سینتیا خدمتکارش خیره شد.

لویی: چی شده؟

سینتیا: یه آقایی اومده یه ساعتی میشه منتظرتونن پدرتون گفتن بیدارتون کنم.

لویی: خیلخب الان میام.

سینتیا از اتاق بیرون رفت و لویی جلوی آینه ایستاد. چشم های قرمز و ورم کرده اش را مالید و صورتش را شست تا رد اشک هایش را از بین ببرد. از اتاقش بیرون رفت و از بالای پله ها پایین را نگاه کرد.

لویی: اینجا چیکار میکنی؟

هری به سمت لویی برگشت و پایین پله ها ایستاد.

هری: باید باهات صحبت کنم.

لویی: خیلخب بیا بالا.

هری با سرعت از پله ها بالا رفت و پشت سر لویی وارد اتاقش شد. نگاهش را روی اتاق نسبتا نا منظم لویی چرخاند و کنار لویی روی تخت نشست.

لویی: خب بگو دیگه.

هری: راستش میخواستم بابت دیشب ازت معذرت خواهی کنم.....

لویی حرفش را قطع کرد.

لویی: احتیاجی به معذرت خواهی نیست هری. تو انتخابتو کردی دلایل خودتم داشتی.

هری: نه لویی مسئله اینه که من اشتباه کردم. الانم اومدم به یه قرار دعوتت کنم تا اشتباهمو جبران کنم.

لویی: هری تمومش کن. من نمیخوام بخاطر عذاب وجدان باهام باشی من....

حرفش با بوسه ی هری روی لب هایش نصفه ماند.چشم هایش را بست و غرق در بوسه شد. لب هایشان روی هم می لغزید و تپش قلب هایشان شدت می گرفت. کمی بعد از هم جدا شدند و توی چشم های یکدیگر زل زدند.

هری: این بهترین بوسه ای بود که توی زندگیم داشتم.

لویی: منم همینطور.

هری لبخند زد و دست لویی را گرفت.

هری: پس نمیشه گفت بخاطر عذاب وجدان میخوام باهات باشم. درسته؟

لویی دست هری را فشرد و لبخند زد.

--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

دستش را لای موهای نرم لیام میکشید و آنها را نوازش می کرد. لیام آهسته چشم هایش را باز کرد و به چهره ی نگران زین خیره شد. 

زین: بهتری لیومم؟

لیام سرش را آهسته تکان داد و زین بوسه ی کوتاهی روی موهایش زد.

لیام: دیشب چرا اونجوری شد؟

زین: لیام باید یچیزیو بهت بگم. اگه بعدش هر واکنشی نشون بدی من بهت حق میدم فقط.... لطفا قضاوتم نکن.

Remember Me [Z.M]Where stories live. Discover now