Part 8

86 16 78
                                    


چشم هایش را آهسته باز کرد. نور نسبتا شدید باعث شد چشم هایش را ریز کند تا بهتر ببیند. به اطرافش نگاه کرد. فضای نا آشنا را از نظر گذراند و چشمش به چهره ی مشتاقی که کنار تخت به او لبخند میزد افتاد.

_بالاخره به هوش اومدی؟

لویی: اینجا کجاست؟ تو دیگه کی هستی؟

_من النورم. دیشب جلوی بار پیدات کردم. وقتی دیدم خونریزی داری اوردمت بیمارستان. خوشبختانه زخم خیلی عمیقی نبود. هر چند کلی خون از دست دادی.

لویی: آها. ازت ممنونم.

النور: خواهش میکنم. هر کس دیگه ایم جای من بود همین کارو می کرد.

لبخند زد و به لویی خیره شد. لویی متقابلا لبخند زد و سعی کرد از جایش بلند شود.

النور: هی باید استراحت کنی. تکون نخور و هر کاری که داری به من بگو.

لویی: باید به دوستم زنگ بزنم.

النور موبایل لویی را به دستش داد و لویی با نارسیسیا تماس گرفت.

نارسیسیا: نارسیسیا صحبت میکنه.

لویی از لحن خشک و رسمی همیشگی چشم هایش را چرخاند.

لویی: منم لویی. یه اتفاقی افتاده.....

صدای بوق ممتد توی گوشش پیچید و با تعجب به موبایلش نگاه کرد. صدای باز شدن در به گوش رسید و نارسیسیا وارد اتاق شد.

نارسیسیا: خب. داشتی می گفتی.

لویی با دهان باز به نارسیسیا خیره شد.

لویی: تو...تو از کجا فهمیدی؟

نارسیسیا: دیشب که نرفتی خونه بچه ها ردتو زدن فهمیدن اینجایی.

لویی: یعنی تو از دیشب میدونستی من اینجام؟

نارسیسیا: اوهوم.

لویی: پس چرا نیومدی؟

نارسیسیا: بچه ها حواسشون بهت بود. در ضمن چرا باید سکس با اون چشم آبی جذابو ول میکردم میومدم بالا سر تو؟

لویی:  واقعا که.

آه غلیظی کشید و نارسیسیا چشم هایش را چرخاند. نگاهش به دختر مو قهوه ای که در سکوت به آنها نگاه می کرد افتاد.

نارسیسیا: راستی ممنون که کنارش بودی. باید حسابی خسته شده باشی چرا نمیری استراحت کنی؟

النور با کمی ترس به نارسیسیا نگاه کرد.

النور: حتما. الان میرم. 

لویی: ممنونم ازت. 

النور: خواهش میکنم.(موبایل لویی را برداشت و شماره اش را سیو کرد) اگه کاری داشتی بهم زنگ بزن.

Remember Me [Z.M]Where stories live. Discover now