2.Part 9

68 12 85
                                    


قولنج گردنش را شکست و سرش را به پشتی صندلی تکیه داد. چشم هایش را کمی مالید تا از قرمزیشان کم کند. با صدای زمزمه طور شان به سمتش برگشت.

شان: برو استراحت کن نایلر من بقیشو دارم. برای فردا باید انرژی داشته باشی. برو بخواب.

نایل: تو هکر نیستی. بزار کارمو بکنم. در ضمن خودت برو بخواب دیشبم فقط سه ساعت خوابیدی.

شان لبخندی زد و بالای سر نایل ایستاد و روی موهایش را بوسید. نایل با اخم نگاهش کرد و شان همچنان با لبخند بهش خیره شده بود.

شان: پس حساب کردی من چقدر خوابیدم هوم؟ بخواب جوجه من خوابم نمیبره. بعدشم یه چندتا دوربین مخفی چک کردن که دیگه هک نمیخواد. تو مرکز نگهداری فیلمارو هک کن من تک تک میبینمشون.

نایل خسته تر از آن بود که بحث کند. ساعتش را چک کرد. سه و چهل و پنج دقیقه ی صبح. با توجه به روز سخت و پرکاری که داشت همین که تا الان غش نکرده بود خیلی بود. سه روز متوالی دنبال زین گشتن توی کشور محروم سخت ترین کار دنیاست. با قدم های خسته سمت اتاقش رفت. شان با نگاهش او را دنبال کرد و روی صندلی نایل نشست و با حس گرمای صندلی لبخند زد.

شان: یزمانی هر شب تو بغل هم میخوابیدیم. الان اوج سکسم باهات نشستن روی جایی که تازه ازش بلند شدی باشه. فاک تو این زندگی.

روی صندلی جا به جا شد و چهار ساعت آینده را به دیدن فیلم های دوربین مخفی پرداخت. با صدای پرنده ها از پنجره بیرون را نگاه کرد. خورشید در حال طلوع بود و خستگی توی صورتش واضح دیده می شد. 

جیجی: برو بخواب شان. حسابی خسته شدی.

شان به سمت جیجی که دست به سینه به چهارچوب در تکیه داده بود برگشت.

شان: صبح بخیر جی. نارسیسیا هنوز خوابه؟

جیجی: اوهوم. ولی الاناست که بیدار شه. چیزی پیدا نکردین؟

شان نگاهی به مانیتو انداخت و آهی کشید.

شان: نه. هنوز نه ولی خیلی نزدیک شدیم. حالا فقط باید دوربینای دوتا خیابون دیگرو بررسی کنیم مطمعنا توی یکی از هموناس.

جیجی سرش را تکان داد. 

جیجی: خیلخب. برو توی آشپزخونه صبحونه آماده کردم. بخور بعد بخواب. چشمات خون افتاده.

شان دستی به چشم هایش کشید و سرش را تکان داد. بعد از رفتن شان جیجی پشت لپ تاپ نشست و با دقت مشغول بررسی کردن شد. آنقدر غرق کارش شده بود که متوجه حضور نارسیسیا که با لخند محو نگاهش شده بود نشد.

نارسیسیا: چیزی هم پیدا کردی بیبی؟

جیجی: ها؟

بدون آنکه به سمت نارسیسیا برگردد جواب داد و نارسیسیا به سمتش آمد. آهسته روی پاهایش نشست و جیجی که تازه متوجهش شده بود دست هایش را دور کمر نارسیسیا حلقه کرد و روی شانه اش را بوسید.

Remember Me [Z.M]Where stories live. Discover now