با حس نوازش های نرم یک نفر آهسته لای چشم هایش را باز کرد و با یک جفت چشم اقیانوسی مواجه شد.
لویی: بیدار شو بیب رسیدیم.
چشم هایش را مالید و خمیازه کشید.
هری: ساعت چنده؟
لویی: ساعت هفت عصر به وقت بردفورده.
انگشت شست و اشاره اش را به هم نزدیک کرد.
لویی: انقد دیگه مونده تا برسیم خونه.
گفت و گونه ی هری را کوتاه بوسید. هری لبخند زد و چال هایش نمایان شدند. لویی انگشتش را توی چال گونه ی هری فرو کرد و لبخند هری عمیق تر شد. دقایقی بعد هواپیما فرود آمد و از آن پیاده شدند. به سمت هتل راه افتادند و بعد از گرفتن کلید یکی از لوکس ترین اتاق ها هر دو روی تخت ولو شدند و به سقف زل زدند.
هری: لوووووو
با لب های آویزان گفت و لویی سمتش چرخید.
لویی: جانم هزا
هری: نمیخوام برگردم خونه.
لویی دستش را لای موهای هری فرو برد و آنها را نوازش کرد.
لویی: چرا؟ تو ک گفتی دلت برای خونه تنگ شده.
هری: اوهوم. ولی حوصله ی سرکار رفتن ندارم.
لویی: خب نرو. دوست پسر ریچ کید برا همین وقتاس دیگه.
خندید و هری هم لبخند زد.
هری: خودت که خوب میدونی طاقت بیکار بودن ندارم. حوصلم سر میره.
لویی: پس بیا از این آخرین شب دور از خونمون نهایت لذتو ببریم. هوم؟
هری: موافقم.
لویی لبخند شیطانی زد و سرش را جلو آورد تا هری را ببوسد. ولی هری بلند شد و به سمت چمدانش رفت. لویی پوکر به هری خیره شد و هری خندید.
هری: اون باشه برای آخر شب. فعلا بیا بریم شهرو بگردیم.
لویی لبخند زد و از جایش بلند شد. بعد از شوخیو گم شدن های فراوان بالاخره یک رستوران خوب پیدا کردند و منتظر آماده شدن سفارش هایشان شدند.
هری: این یکیو داشته باش. اون زنه که پشت میز کناری نشسته رو میبینی؟
لویی به زن تنهایی که پشت میز نشسته بود و به آرامی غذا می خورد نگاه کرد.
لویی: آره.
هری: اون بیوس. ولی خیلی وقته بیوه شده. با این حال ازدواج نکرده چون عاشق شوهرش بوده.
لویی: از کجا فهمیدی؟
هری: به گردنش نگاه کن. یه زنجیر که یه حلقه توش رد شده. یه حلقه ی مردونه. یعنی اون مال شوهرش بوده و از اونجایی که درش نیاورده یعنی هنوز عاشقشه. و از اونجایی که خیلی معمولی رفتار میکنه معلومه این مال خیلی وقت پیشه.
YOU ARE READING
Remember Me [Z.M]
Fanfiction_دیگه هیچوقت ترکم نکن لیومم +هیچوقت زین تا همیشه کنارتم _اگه بری من میمیرم +نمیرم زین. قسم میخورم این بوک سرشار از بگایی است