2.Part 3

53 12 38
                                    


با حس نوازش های نرم یک نفر آهسته لای چشم هایش را باز کرد و با یک جفت چشم اقیانوسی مواجه شد.

لویی: بیدار شو بیب رسیدیم.

چشم هایش را مالید و خمیازه کشید. 

هری: ساعت چنده؟

لویی: ساعت هفت عصر به وقت بردفورده. 

انگشت شست و اشاره اش را به هم نزدیک کرد.

لویی: انقد دیگه مونده تا برسیم خونه.

گفت و گونه ی هری را کوتاه بوسید. هری لبخند زد و چال هایش نمایان شدند. لویی انگشتش را توی چال گونه ی هری فرو کرد و لبخند هری عمیق تر شد. دقایقی بعد هواپیما فرود آمد و از آن پیاده شدند. به سمت هتل راه افتادند و بعد از گرفتن کلید یکی از لوکس ترین اتاق ها هر دو روی تخت ولو شدند و به سقف زل زدند.

هری: لوووووو

با لب های آویزان گفت و لویی سمتش چرخید.

لویی: جانم هزا

هری: نمیخوام برگردم خونه.

لویی دستش را لای موهای هری فرو برد و آنها را نوازش کرد.

لویی: چرا؟ تو ک گفتی دلت برای خونه تنگ شده.

هری: اوهوم. ولی حوصله ی سرکار رفتن ندارم. 

لویی: خب نرو. دوست پسر ریچ کید برا همین وقتاس دیگه.

خندید و هری هم لبخند زد.

هری: خودت که خوب میدونی طاقت بیکار بودن ندارم. حوصلم سر میره.

لویی: پس بیا از این آخرین شب دور از خونمون نهایت لذتو ببریم. هوم؟

هری: موافقم.

لویی لبخند شیطانی زد و سرش را جلو آورد تا هری را ببوسد. ولی هری بلند شد و به سمت چمدانش رفت. لویی پوکر به هری خیره شد و هری خندید.

هری: اون باشه برای آخر شب. فعلا بیا بریم شهرو بگردیم.

لویی لبخند زد و از جایش بلند شد. بعد از شوخیو گم شدن های فراوان بالاخره یک رستوران خوب پیدا کردند و منتظر آماده شدن سفارش هایشان شدند.

هری: این یکیو داشته باش. اون زنه که پشت میز کناری نشسته رو میبینی؟

لویی به زن تنهایی که پشت میز نشسته بود و به آرامی غذا می خورد نگاه کرد.

لویی: آره.

هری: اون بیوس. ولی خیلی وقته بیوه شده. با این حال ازدواج نکرده چون عاشق شوهرش بوده.

لویی: از کجا فهمیدی؟

هری: به گردنش نگاه کن. یه زنجیر که یه حلقه توش رد شده. یه حلقه ی مردونه. یعنی اون مال شوهرش بوده و از اونجایی که درش نیاورده یعنی هنوز عاشقشه. و از اونجایی که خیلی معمولی رفتار میکنه معلومه این مال خیلی وقت پیشه.

Remember Me [Z.M]Where stories live. Discover now