نارسیسیا سخت با لپ تاپش درگیر بود طوری که متوجه جیجی که نیم ساعت بود بی وقفه نگاهش می کرد نشد. جیجی جلو رفت و دستش را روی شانه ی نارسیسیا گذاشت. نارسیسیا برگشت و نگاه کوتاهی به او انداخت و دوباره سخت مشغول کارش شد.
جیجی: باید استراحت کنی.
نارسیسیا: لازم نیست من حالم خوبه.
جیجی: دو روزه از اینجا تکون نخوردی. همین الان دوش میگیری یه غذای گرم و سالم میخوری. هشت ساعت میخوابی بعد برمیگردی سر کارت. این یه دستوره.
نارسیسیا: من از تو دستور نمیگیرم.
جیجی: جدا؟ پس از کی دستور میگیری؟
نارسیسیا: سرگ.....حالا هر چی. تا کارم تموم نشه نمیام.
جیجی حرصی نفسش را فوت کرد و با یک حرکت نارسیسیا را روی کولش انداخت. نارسیسیا به پشت جیجی مشت میزد و جیجی با بیخیالی به سمت اتاق استراحت می رفت.
نارسیسیا: ولم کن. ولم کن جلینا نورا حدید. اینو به ژنرال گزارش میدم مطمعن باش.
جیجی نارسیسیا را روی تخت کوچک گوشه ی اتاق گذاشت.
جیجی: خیلخب منم به ژنرال به خطر افتادن سلامتیت رو گزارش میدم و از ادامه ی ماموریت منعت میکنم.
نارسیسیا اخم کرد و دست به سینه روی تخت نشست.
جیجی: دراز بکش. الان.
با همان اخم روی تخت دراز کشید و جیجی پتو را رویش کشید.
جیجی: نمیدونستم انقدر با لیام صمیمی ای.
نارسیسیا: صمیمی نیستم.
جیجی: پس چرا داری برای پیدا کردنش انقد به خودت سختی میدی؟ تا جایی که یادمه تو هیچوقت به چیزی اهمیت نمیدادی.
نارسیسیا: هنوزم اهمیت نمیدم. فقط مشکل زینه. اون خیلی نگرانه حالش خیلی بده. من دیدم چه وابستگی ای بینشونه و مطمعنم سه روز ندیدن لیام تا الان دیوونش کرده.
جیجی سرش را تکان داد.
جیجی: آره خب. درکش میکنم از دست دادن کسی که عاشقشی واقعا سخته. حالا دراز بکش و چشماتو ببند. وقتی بیدار شدی دوش بگیر. به بچه میسپرم برات غذا بیارن دو روزه درست و حسابی غذا نخوردی.
نارسیسیا چشم هایش را چرخاند و دراز کشید.
جیجی: لنزاتو در بیار بعد بخواب.
نارسیسیا دوباره نشست و لنز هایش را از چشم هایش در آورد.
جیجی:چشمات که خیلی قشنگن چرا لنز میزاری؟
نارسیسیا: چشمام خیلی سبزن. لنز آبی میزارم که یجورایی سبز آبی بشن. یعنی مشخص نباشه سبزه یا آبی مثل چشمای تو
YOU ARE READING
Remember Me [Z.M]
Fanfiction_دیگه هیچوقت ترکم نکن لیومم +هیچوقت زین تا همیشه کنارتم _اگه بری من میمیرم +نمیرم زین. قسم میخورم این بوک سرشار از بگایی است