لویی به سمت بنز مشکی رنگ پارک شده کنار خیابان رفت و سوار آن شد.
لویی: به نفعته دلیل خوبی برای این یهویی احضار کردنت داشته باشی چون قرار بعد از ظهرمو با هری بهم زدم.
نارسیسیا پوزخند زد و ماشین را روشن کرد.
لویی: کجا داریم میریم؟
نارسیسیا:میریم پیش روح.
لویی با چشمای درشت شده به نارسیسیا نگاه کرد و نارسیسیا نفسش را فوت کرد.
نارسیسیا: روح راست راستکی که نه احمق. اون روحی که توی دستشویی بهت حمله کرد.
لویی آهانی گفت و سرش را به پشتی صندلی تکیه داد. بلافاصله سرش را برداشت و به نارسیسیا خیره شد.
لویی: یعنی...یعنی الان داریم میریم پیش یه قاتل حرفه ای؟
نارسیسیا: آره. نترس خودم مواظبتم.
چشمکی زد و لویی بهش چشم غره رفت. تا مقصد حرفی بینشان رد و بدل نشد. نارسیسیا جلوی خانه ی کوچک و قدیمی توقف کرد و کلتش را از داشبورد برداشت و از ماشین پیاده شد. لویی پشت سرش راه افتاد و جلوی در خانه ایستادند.
لویی: الان باید در بزنیم؟
نارسیسیا: رمزو نمیدونیم پس با در زدن فقط فراریش میدیم.
خیز برداشت و با یک حرکت در را شکست. با حالت آماده باش وارد خانه شد و داخل آشپزخانه سرک کشید و با دختر مو مشکی ای که هدفون در گوشش گذاشته بود و قهوه میخورد رو به رو شد. دختر بلافاصله بعد از دیدن نارسیسیا دستش را داخل کشوی آشپزخانه برد و چاقوی بزرگی را به سمت نارسیسیا پرتاب کرد. نارسیسیا جا خالی داد و چاقو با دیوار برخورد کرد.
دختر دوباره دستش را سمت کشو برد ولی این بار نارسیسیا به کشو شلیک کرد و به او اشاره کرد تا هدفونش را بردارد.
نارسیسیا: خیلخب خوشگله. چطوره تو بهمون بگی آخرین کارتو برای کی انجام دادی ما هم میزاریم زنده بمونی.
دختر: بهتون؟
نارسیسیا به اطرافش نگاه کرد و متوجه شد لویی هنوز دم در ایستاده.
نارسیسیا: اونجا چیکار میکنی؟ بیا تو.
لویی: نه من همینجا جام خوبه.
نارسیسیا چشم هایش را چرخاند و با حرص زمزمه کرد.
نارسیسیا: احمق ترسو.
دختر بلند خندید و نارسیسیا با خشم به سمتش برگشت.
نارسیسیا: قبل از اینکه یه گلوله تو سرت خالی کنم بگو کی بهت گفته بود اونشب تو بار یکیو زخمی کنی.
دختر: جراتشو نداری.
با طعنه گفت و نارسیسیا یک گلوله به ساق پایش شلیک کرد. دختر جیغ کشید و ساق پایش را محکم گرفت.
YOU ARE READING
Remember Me [Z.M]
Fanfiction_دیگه هیچوقت ترکم نکن لیومم +هیچوقت زین تا همیشه کنارتم _اگه بری من میمیرم +نمیرم زین. قسم میخورم این بوک سرشار از بگایی است