Part 11

68 15 110
                                    


لویی به سمت بنز مشکی رنگ پارک شده کنار خیابان رفت و سوار آن شد.

لویی: به نفعته دلیل خوبی برای این یهویی احضار کردنت داشته باشی چون قرار بعد از ظهرمو با هری بهم زدم.

نارسیسیا پوزخند زد و ماشین را روشن کرد.

لویی: کجا داریم میریم؟

نارسیسیا:میریم پیش روح.

لویی با چشمای درشت شده به نارسیسیا نگاه کرد و نارسیسیا نفسش را فوت کرد.

نارسیسیا: روح راست راستکی که نه احمق. اون روحی که توی دستشویی بهت حمله کرد.

لویی آهانی گفت و سرش را به پشتی صندلی تکیه داد. بلافاصله سرش را برداشت و به نارسیسیا خیره شد.

لویی: یعنی...یعنی الان داریم میریم پیش یه قاتل حرفه ای؟

نارسیسیا: آره. نترس خودم مواظبتم.

چشمکی زد و لویی بهش چشم غره رفت. تا مقصد حرفی بینشان رد و بدل نشد. نارسیسیا جلوی خانه ی کوچک و قدیمی توقف کرد و کلتش را از داشبورد برداشت و از ماشین پیاده شد. لویی پشت سرش راه افتاد و جلوی در خانه ایستادند.

لویی: الان باید در بزنیم؟

نارسیسیا: رمزو نمیدونیم پس با در زدن فقط فراریش میدیم.

خیز برداشت و با یک حرکت در را شکست. با حالت آماده باش وارد خانه شد و داخل آشپزخانه سرک کشید و با دختر مو مشکی ای که هدفون در گوشش گذاشته بود و قهوه میخورد رو به رو شد. دختر بلافاصله بعد از دیدن نارسیسیا دستش را داخل کشوی آشپزخانه برد و چاقوی بزرگی را به سمت نارسیسیا پرتاب کرد. نارسیسیا جا خالی داد و چاقو با دیوار برخورد کرد.

دختر دوباره دستش را سمت کشو برد ولی این بار نارسیسیا به کشو شلیک کرد و به او اشاره کرد تا هدفونش را بردارد.

نارسیسیا: خیلخب خوشگله. چطوره تو بهمون بگی آخرین کارتو برای کی انجام دادی ما هم میزاریم زنده بمونی.

دختر: بهتون؟

نارسیسیا به اطرافش نگاه کرد و متوجه شد لویی هنوز دم در ایستاده.

نارسیسیا: اونجا چیکار میکنی؟ بیا تو.

لویی: نه من همینجا جام خوبه.

نارسیسیا چشم هایش را چرخاند و با حرص زمزمه کرد.

نارسیسیا: احمق ترسو.

دختر بلند خندید و نارسیسیا با خشم به سمتش برگشت.

نارسیسیا: قبل از اینکه یه گلوله تو سرت خالی کنم بگو کی بهت گفته بود اونشب تو بار یکیو زخمی کنی.

دختر: جراتشو نداری.

با طعنه گفت و نارسیسیا یک گلوله به ساق پایش شلیک کرد. دختر جیغ کشید و ساق پایش را محکم گرفت.

Remember Me [Z.M]Where stories live. Discover now