Part 12

59 14 46
                                    


سه روز از دیدار شان و نایل میگذشت و نارسیسیا به زور نایل را راضی کرده بود تا در عملیات شرکت کند و مسئولیت هک را بعهده بگیرد. جیجی و شان و نارسیسیا و لویی و زین روی صندلی های ون نشسته بودند و به نایل که سخت با لپ تاپش مشغول بود خیره شده بودند.

نارسیسیا: خب تو که زمانشو در آوردی نمیتونستی مکانشم در بیاری؟

نایل: اونموقع مکانش نا مشخص بود قرار بود لحظه ی آخر معلوم بشه که کسی ردشونو نزنه. یکم صبر کنی مکانشونم پیدا میکنم.

شان: انقدر سخت نگیر.

رو به نارسیسیا گفت و نارسیسیا و نایل چشم هایشان را چرخاندند. زین با اضطراب با پایش روی زمین ضرب گرفته بود و هر از گاهی به ساعتش نگاه می کرد. جیجی نگاهش را از آینه گرفت و رژ لبش را داخل کیفش گذاشت.

جیجی: میشه انقدر پاتو نلرزونی؟

زین: ببخشید. استرس دارم.

جیجی: هی. آروم باش نقشمون بی نقصه امکان نداره عملیاتو خراب کنیم.

زین: نه از اون بابت نگران نیستم. الان دیروقته لیام هم خونه تنهاست نگران اونم.

لویی: میشه به هری زنگ بزنم؟

رو به نارسیسیا گفت و نارسیسیا نفس عمیقی کشید تا خونسردی اش را حفظ کند.

نارسیسیا: نخیر هری الان وسط کنفرانسش توی نیویورکه نمیتونه جوابتو بده.

لویی: تو از کجا میدونی وسط کنفرانسه؟

نارسیسیا: کنفرانس هری ساعت پنج عصر شروع میشه الان ساعت پنج و نیم به وقت نیویورکه.

لویی آهانی گفت و سرش را تکان داد. جیجی با لبخند به نارسیسیا نگاه کرد. 

نایل: پیداش کردم. فقط باید عجله کنین چون مبادله همین الان داره انجام میشه.

شان با عجله به سمت انبار متروکه حرکت کرد. وقتی به آنجا رسیدند نارسیسیا و جیجی و شان از ماشین پیاده شدند و با احتیاط وارد انبار بزرگ و قدیمی شدند. پس از چند دقیقه با شانه های افتاده از آنجا خارج شدند و دوباره سوار ماشین شدند.

زین: چی شد؟ گرفتینشون؟

شان: نه انبار خالی بود. اونا رفته بودن. 

جیجی سرنگ استفاده شده را از جیبش در آورد.

جیجی: اینو از روی زمین پیدا کردم. باید ببریمش آزمایشگاه.

نارسیسیا سرنگ را از جیجی گرفت و با دقت به آن نگاه کرد و شان با مرکز تماس گرفت و گزارش انبار را داد.

لویی: نگاه کنین روش یه ستارست که سر هر گوشش یه دایره وجود داره.

همه به علامت ستاره ی روی سرنگ خیره شدند.

Remember Me [Z.M]Where stories live. Discover now