سه روز از دیدار شان و نایل میگذشت و نارسیسیا به زور نایل را راضی کرده بود تا در عملیات شرکت کند و مسئولیت هک را بعهده بگیرد. جیجی و شان و نارسیسیا و لویی و زین روی صندلی های ون نشسته بودند و به نایل که سخت با لپ تاپش مشغول بود خیره شده بودند.
نارسیسیا: خب تو که زمانشو در آوردی نمیتونستی مکانشم در بیاری؟
نایل: اونموقع مکانش نا مشخص بود قرار بود لحظه ی آخر معلوم بشه که کسی ردشونو نزنه. یکم صبر کنی مکانشونم پیدا میکنم.
شان: انقدر سخت نگیر.
رو به نارسیسیا گفت و نارسیسیا و نایل چشم هایشان را چرخاندند. زین با اضطراب با پایش روی زمین ضرب گرفته بود و هر از گاهی به ساعتش نگاه می کرد. جیجی نگاهش را از آینه گرفت و رژ لبش را داخل کیفش گذاشت.
جیجی: میشه انقدر پاتو نلرزونی؟
زین: ببخشید. استرس دارم.
جیجی: هی. آروم باش نقشمون بی نقصه امکان نداره عملیاتو خراب کنیم.
زین: نه از اون بابت نگران نیستم. الان دیروقته لیام هم خونه تنهاست نگران اونم.
لویی: میشه به هری زنگ بزنم؟
رو به نارسیسیا گفت و نارسیسیا نفس عمیقی کشید تا خونسردی اش را حفظ کند.
نارسیسیا: نخیر هری الان وسط کنفرانسش توی نیویورکه نمیتونه جوابتو بده.
لویی: تو از کجا میدونی وسط کنفرانسه؟
نارسیسیا: کنفرانس هری ساعت پنج عصر شروع میشه الان ساعت پنج و نیم به وقت نیویورکه.
لویی آهانی گفت و سرش را تکان داد. جیجی با لبخند به نارسیسیا نگاه کرد.
نایل: پیداش کردم. فقط باید عجله کنین چون مبادله همین الان داره انجام میشه.
شان با عجله به سمت انبار متروکه حرکت کرد. وقتی به آنجا رسیدند نارسیسیا و جیجی و شان از ماشین پیاده شدند و با احتیاط وارد انبار بزرگ و قدیمی شدند. پس از چند دقیقه با شانه های افتاده از آنجا خارج شدند و دوباره سوار ماشین شدند.
زین: چی شد؟ گرفتینشون؟
شان: نه انبار خالی بود. اونا رفته بودن.
جیجی سرنگ استفاده شده را از جیبش در آورد.
جیجی: اینو از روی زمین پیدا کردم. باید ببریمش آزمایشگاه.
نارسیسیا سرنگ را از جیجی گرفت و با دقت به آن نگاه کرد و شان با مرکز تماس گرفت و گزارش انبار را داد.
لویی: نگاه کنین روش یه ستارست که سر هر گوشش یه دایره وجود داره.
همه به علامت ستاره ی روی سرنگ خیره شدند.
YOU ARE READING
Remember Me [Z.M]
Fanfiction_دیگه هیچوقت ترکم نکن لیومم +هیچوقت زین تا همیشه کنارتم _اگه بری من میمیرم +نمیرم زین. قسم میخورم این بوک سرشار از بگایی است