انگشتش با شگفتی روی موی قلمو کشیده شد و نگاهش که درست شبیه به لبهاش لبخند میزد به قلمو خیره شد.
قلمویی که مدتها تنها فقط اجازه تماشاش رو داشت حالا تو دستاش بود... اون فروشنده عوضی هیچوقت اجازه به دست گرفتنش رو هم بهش نمیداد.اما حالا به لطف ژنرال صاحب بهترین وسایلای نقاشی از غرب بود. مهد هنر، کشوری به اسم ایتالیا که تنها فقط اوازه و نقل قول هایی از تجار در مورد کشوری که به رنسانس هنر مشهور بود شنیده بود.
شیار های زیبای مغاری شده رو دسته قلم هوش و حواس رو ازش ربوده بود اما همچنان با بی حواسی در تایید حرف های ژنرال سر تکون میداد و هر از گاهی با بی ادبی هوم کوتاهی به گوش میرسوند:
_مطمئن نبودم که به چی بیشتر نیاز داری برای همین بیشتر وسایلاش رو خریدم... امیدوارم همه اینا به خاطر جبران اتفاق دیشب کافی باشن....
و بالاخره توسط نیشگون و زمزمه "داری چه غلطی دقیقا میکنی" زیر لبی جونمیون به خودش اومد و جواب ژنرال رو داد:
_تموم این وسایل ها بی اندازه گرون قیمت هستن نیازی نبود تا این همه ولخرجی کنید سرورم.... مطمئنم صاحب اشیاء فروشی تموم این وسیله هارو به قیمت بالایی بهتون فروخته من فقط به این قلم نیاز دارم می تونید باقی وسایل هارو برگردونید و پولتونو پس بگیرید...اون مرد دغل بازی بیش نیست و نگرانم که تموم سکه های تو جیبتونو بابت این وسایلا تموم کرده باشه.
_اه اینطور نیست همین که متوجه شد من چه کسی هستم کلی تخفيف بهم داد... لطفا همشونو قبول کن..و لطفا نگران سکه های جیب من نباش.
به دروغ جواب داد و لبخند آرامش بخشی به لب زد اما یک آن با فریاد یکباره بکهیون شوکه شده نگاهشو به پسرک عجیب جمعشون داد :
_ ژنرال...
بکهیون که تقریبا از ادا اطوار اومدن سهون حرصی شده بود پیش دستی کرد و قبل از اینکه دهن سهون به حرف باز بشه نظر ژنرال رو به سمت خودش جلب کرد البته با روشی غیر متمدانه:
_سهون بابت لطف بی حد و اندازتون سپاسگذاره... داشتن ادوات نقاشی به این با ارزشی همیشه یکی از هزاران ارزوش بوده و حالا به خاطر لطفی که در حقش کردین کمی خجالت زده اس و نمی دونه که چطور می تونه ازتون متشکر باشه... مگه نه!
_ب... بله.... همینطوره... ازتون ممنونم ژنرال در واقع راضی به زحمت نبودم.
با لگد شدن پاش توسط بکهیون بر خلاف میلش در تایید حرفای بکهیون از ژنرال تشکر کرد و فراموش نکرد با نگاهش برای هیونگ زورگوش خط و نشون بکشه. لبخند زورکی ای به لب زد و دستاشو به دور فنجون چایش حلقه کرد.
اما در اون میون نگاه خیره ژنرال با هر کاری که انجام میداد تکون میخورد و کمی باعث معذب شدن سهون شده بود...انگار که سهون اهن ربا داشت که این چنین در نگاه ژنرال جذب شدنی به نظر میرسید... در پی رهایی از اون توجه معذب کننده نگاهشو به بکهیون دوخت اما فراموش کرده بود که هیونگش اونقدر برای خوندن افکار ذهنش باهوش نیست. اما در طرف دیگه میز پسرک با ذکاوت جمع با چند لحظه دیدار با چهره سهون همینطور نگاه خیره ژنرال به سهون متوجه خواهش های ملتمسانه سهون شد و به عنوان لطفی در حق پسرک نقاش و بخصوص جونگین افکار شومش رو که حتی روح جونگین ازش باخبر نبود به زبون اورد:
YOU ARE READING
The love story of General Kim
Random.....سرگذشت عاشقانه ژنرال کیم....... عاشقانه ژنرالی نامدار و برده ای بی نام.... فصل دوم فیک معشوقه امپراطور شیگان ژانر:تاریخی، رمنس، اسمات، انگست کاپل ها:کایهون، چانبک، کریسهو، کوکمین