Side Story Part 1

1K 224 52
                                    

تکون های ریز صندلی راک...
فنجون قهوه‌ مورد علاقش تو یک دست و دست دیگش کتاب و لحظه ای بعد کش اومدن ناگهانی لباش به محض تلاقی نگاهش با اسم شخصیت محبوب زندگیش....
اما اون لبخند خیلی دووم نیاورد و با ورود ناگهانی تاعو به مامن دو نفره خودشو خاطرات سهونش فجونش رو میز کوچیک کنار صندلیش برگشت و کتاب بسته شده روی پاهاش ...

_تو هیچ متوجه نیستی که ادما ممکنه تو این ساعت از شب تو روابط عاشقانشون باشن... گند زدی به دیت امروزم...من همیشه ادم خوش شانسی نیستم که بتونم یه دختر برای شبای تنهاییم تور کنم... محض رضای خدا

نگاهش بی حوصله لغزید و بعد از چسبوندن سرش به تاج صندلی و دادن نگاهش به شومینه که چطور شعله های سرخ و نارنجی رو فضای تاریک خونش نقش میزدن پرسید....

_ چی شد؟
_پیامکش کردم.... شاید برات عجیب باشه اما من حتی وقتی که پیامم رو دريافت کرد هم اونجا بودم و شاهد خوشحالی و جیغ جیغ کردنای اطرافیانشم بودم.... طبق چیزی که خواستی اون به شرکت میاد و مثل همیشه... طبق روال توسط کیونگسو و تیم منابع انسانی ارزیابی میشه و حدس بزن که چی قراره بشه....

ابرو بالا انداخت ریموت رو میز رو قاپید و دکمه روشنایی لوسترو فشار داد و چشماش رو از تاریکی مضخرفی که همیشه مورد علاقه جونگین بود نجات داد:

_اون رد میشه.... اوه سهون 23 ساله فردا با کلی امید به شرکت highlight راهی میشه اما خبر نداره که قراره توسط سختگیرترین مدیر منابع انسانی دنیا گزینش بشه....اون یه بچه روستایی از جنوب.. بین یه سری قاچاقچی و خرابکار تو گوسان بزرگ شده.... یه لهجه تو مخی و عجیب هم داره و تو دانشگاهی که من حتی یکبار هم اسمشو نشنیدم درس خونده... فکر میکنی اینا مواردین که کیونگسو به سادگی ازش بگذره؟! نه اون هیچوقت تا حالا کلاس کار مجله رو با ادمای غیر حرفه ای خ......

_میدونی برای چی دارم نگاهت میکنم....
لحن جدیش با بلند شدنش از رو صندلی همراه بود.... در این جور مواقع که معمولا هم کم بیش می اومدو هیچ کس هم حاضر به تجربش نبود مهم نبود چطور اما شخصی که محکوم به دریافت اون واکنش شده بود بهتر بود تا گندی که زده بود رو سریعتر درست میکرد... وگرنه هیچ معلوم نبود قرار بود چه اتفاقی براش بیوفته....

تاعو لبخند هولهولکی ای زد و بعد از برخاستن سریعش و پریدنش پشت مبل ایجاد فاصله قابل ملاحظه بین خودشو مرد کم تحمل روبروش گفت:

_هی مرد.. من منظوری نداشتم... فقط داشتم پایبندی کیونگسو به قوانين مجله رو بهت یاداوری میکردم... High light خانه امن حرفه ای ها... شعار همیشه همین بوده و کیونگسو هم تا به حال مستثنی از این قانون عمل نکرده........

با ترسی که به وضوح از حالت جدی جونگین.. دست به کمر شدنش... سرخی چهرش... بستن چشماش... و نوچی که از بین لباش خارج شد به جونش افتاده بود عقب گرد کرد و یک راست به اشپز خونه و سمت یخچال قدم تند کرد چون احتیاج مفرد به اب داشت......
_فردا....

The love story of General KimWhere stories live. Discover now