Part 5

652 171 40
                                    

دستمال گلدوزی شده ابریشمی به رنگ سفید روی پیشونیش کشیده شد....نگاه بی حوصلش به رقص دختران اراسته در لباس و جواهرات دوخته شد...
دخترانی که هر یک با زیبایی منحصر به فرد خودشون باعث خوش نامی ایهوآ در هانیانگ شده بودن.....

دستی که به کمک دسته صندلی زیر سرش ستون شده بود رو تکون داد و با علامت دستش به سرعت صدای موسیقی که توسط گروه نوازندگان در حال نواختن بود قطع شد.....
بار دیگر ناله شکایت آمیز دختر ها به خاطر سختگیری ارباب جوانشون باعث مچاله شدن چهره از خود راضی بکهیون شد.....

همونطور که مشغول جابه جا شدن روی صندلیش بود با ترکه ای که به دست داشت به دختری که لباس گلگون ابریشمی به تن داشت اشاره کرد:

_تو.... سوران بودی!؟

لبهای دختر مابین دندان هاش برچیده شد و نگاه باقی دختر ها به متهمی که اون روز باعث شده بود رقص جدیدشون رو برای دهمین بار تمرین کنن جلب شد... سر افکنده نگاهش رو به زمین دوخت و منتظر برای سرزنش حتمی ارباب جوانش شد.....

به ارامی از نشیمنگاهش برخاست و به سمت مقابلش جایی که دخترک ایستاده بود قدم برداشت:

_اینجا کجاست؟!

به نرمی و لطافت سئوالش رو پرسید و قدم به قدم به دختری که میدونست قرار نیست حرفای خوبی از اربابش بشنوه نزدیک شد و درست یک قدمی دخترک ایستاد و با کمک چوب تو دستش سر دخترک رو بالا و اورد و کاری کرد که دخترک به چشمانش خیره بشه:

_جواب منو بده... اینجا کجاست؟!

_ایهوآ....

_بله ایهوآ... و تو فک میکنی این اسم.... این خوش نامی و این برتری به خاطر چی بوده؟! به خاطر زیبایی و استعداد دخترهاش.... فک کردی با این وضعیتت میخوای چطوری زندگی کنی؟! مادرت بیماره... خواهر و برادرات در انتظارن تا تو براشون پول بفرستی تا بتونن شکمشونو سیر کنن و با همه اینا چطور به خودت اجازه دادی که فکر کنی تنها چهرت برای موندگاری تو ایهوآ کافیه....

هیچ اخمی در کار نبود... هیچ خشونتی هم در چهره مرد زیبای ایهوآ وجود نداشت اما اون نرمش هم به اندازه کافی ترسناک بود....

_تو گیسانگ شدی برای چی؟! برای لمیدن تو اغوش کارگرا و ماهیگرا و مردایی که از بوی گند عرقشون حتی نمیشه تحملشون کرد.... یا عشق بازی با کسایی که به خاطر هر بار برانگیخته کردن شلوارشون بهت پاداش طلا و جواهر میدن....
تا زمانی که نتونی بخونی.... نتونی برقصی....و هیچ استعدادی از خودت نشون ندی.... هیچوقت موفق به جلب توجه مردایی که به ایهوآ میان نمیشی... کسایی که به اینجا میان قلبشون تو سینشون نیست.... قلبشون تو شلوارشونه...... و اگر با این روش بخوای پیش بری تو هیچوقت موفق به رخت خواب کشیدن هیچ مردی نمیشی چون قبل از تو شخص دیگه ای نظر اون اون مرد رو ربوده..

The love story of General KimWhere stories live. Discover now