دستهاش طبق عادت پشتش گره خورده بود و قدم های ارومش در حال پیمودن مسیر تا باغ سر سبز ایهوا بود.
قدم زدن در محوطه باعث شده بود تا کمی از جنگ روانی ای که از چند شب قبل در حال تجربش توسط پسرک نقاش چیره دست هانیانگ بود راحت بشه... باورش سخت بود اما برای اولین بار به خاطر اون بچه بی خوابی کشیده بود و حالا در حال تجربه عوارض بی خوابی در رابطه با سهون بود.
بعد از حدود دو ساعت نتیجه کار سهون باور نکردنی بود
نقاشی به طور تعجب اوری با تصویر واقعیش مو نمیزد...سهون به تمام جزئیات با دقت پرداخته بود و رنگ آمیزی به طور وجد آوری نفس گیر بود... جونگین حالا علت محبوب بودن نقاش رو نزد امپراطور متوجه بود و حس حسادت جونگین به امپراطور و باقی ادم های اطراف پسرک بیشتر حس میشد.نگاهش با تأثر به روی گل های صد تومانی داخل گلدان که توسط جونگوک در ورودی ایوان مشرف به باغ نوازش میشد کشیده شد و قدم هاش به طور غیر ارادی به سمت جونگوک مایل شد و خیلی زود تونست پسرک رو متوجه حضورش کنه و به لحن سرزنده جونگوک گوش بسپره:
_زیبان اینطور نیست؟
همراه با صورت همیشه بشاشش پرسید و با احترام کنار دوست بد عنقش که سرخی چشماش خبر از بیخوابی شب قبلش میداد ایستاد...البته که از علت این بی خوابی به خوبی اگاه بود.. با زیرکی ادامه داد و بحث رو به سمت اول شخص افکار جونگین هدایت کرد:
_میدونستی فلسه عمیقی داره علاوه بر خواص داروییش مظهر شکوه، عشق، پافشاری، شادی و سلامتی هست... از خدمتکار ها شنیدم که بذر این گل هارو سهون کاشته... اون پسر علاوه بر هنرمند بودن استعداد خوبی تو پرورش گل ها هم داره... البته اونطوری که دختر خدمتکار میگفت روحیش هم به اندازه این گل ها حساس و لطیفه.شنیدم حسابی دمدمی مزاج و لوسه.... بر خلاف موقعیتش ارباب بزرگتر ایهوا، بکهیون حسابی ناز نازی بارش اورده.
_هر لحظه که میگذره در مورد اون بچه شگفت زده تر از قبل میشم...دمدمی مزاج و لوس و ناز نازی...عجیب نیست که اون به تنهایی تموم صفات اخلاقی سورن رو به همراه داره..
جونگین همراه با لبخندی که به خاطر زیبایی و رنگ های شادی بخش گل ها همینطور به یاد اوردن خاطرات مربوط به پسر خاله شیرینش به لب داشت گفت و برای بوییدن گل ها به روی زانوهاش نشست در حین بوییدن متوجه قصد جونگوک از وسط کشیدن اسم سهون شد :
_میدونم که باید به خاطر حرکات مشکوک ارتش مینگ فردا برگردیم به دژ... از چانیول در مورد نامه امپراطور در رابطه با بازگشت سریعمون شنیدم....
روی دوپاش ایستاد و در تایید حرف های جونگوک جواب داد :
_به نظر میرسه بالاخره مینگ و یوآن وارد جنگ شدن...برای همین باید به دژ برگردیم... سونگ هیون(امپراطور) کودن نگرانه که مبادا در نبود ما خللی در محافظت از دژ ایجاد بشه...هرچند نگرانیش بی دليل نیست احتیاط شرط عقل و ما نباید گول این جدال بین دودمان های چینی رو بخوریم...
YOU ARE READING
The love story of General Kim
Random.....سرگذشت عاشقانه ژنرال کیم....... عاشقانه ژنرالی نامدار و برده ای بی نام.... فصل دوم فیک معشوقه امپراطور شیگان ژانر:تاریخی، رمنس، اسمات، انگست کاپل ها:کایهون، چانبک، کریسهو، کوکمین