⊹⊱ Part2 ⊰⊹

795 226 32
                                    

سلام!

مترجم صحبت میکنه. اول از همه خیلی خیلی مرسی از کسایی که قسمت قبل انرژی دادن و خوشحالمون کردن. مرسی ازتون ریدرای خوگشلمون برامون بمونین 😘

گویا حجم زیادی از نظرات درباره این بود که کی تاپه؟ خوشحالم که فیک تونسته رسالت اصلیش -که کنجکاو کردن شما در این باره‌ست- رو انجام بده ولی ما و نویسنده بدجنس‌تر از این حرفاییم که لو بدیم! 😈

از حرفای ما یا روند داستان زود قضاوت نکنین! بیاین فقط با جریان این رود همراه بشیم تا ببینیم چی میشه، نه؟ گرچه به نظر من انقدم مهم نیست، اما با احترام به سلایق شما میتونم بگم 99 درصد دوسش خواهید داشت.

بازم تشکر میکنم ازونایی که از همین اول انقد انرژتیک باهامون همراه شدن و کسایی که قراره بعدا اضافه بشن .♡

لتس گت ایت!



جان سمت واحدش دوید. خودش رو داخل خونه پرت کرد و مستقیم سمت سینک ظرفشویی رفت.

با عصبانیت شروع به بد و بیراه گفتن کرد: "پسره ی مریض! پسره چه غلطی کرد؟" و بعدش دهنش رو چندین بار با آب شیر شست.

دهنش رو با یک حوله پاک کرد با خودش گفت: "یعنی گِیه؟ چرا اون کارو کرد؟ یا شایدم بایه*..."

"خوب، برای من که مهم نیس! من استریتم! این مهمتره!" ‌و حوله رو روی میز پرت کرد.

زیر لب گفت: "گندش بزنن! دقیقا بالای سرمه. بعدش چی میشه؟ خدا کنه حتی با اینکه تو یه ساختمونیم بهش برنخورم..." و خودش رو روی کاناپه پرت کرد‌‌.

"ولی سخته که همش ازش فرار کنم... اَه! هر وقت اتفاقی به هم برخوردیم فقط میرم و قایم میشم. بیا مشکل حل شد!"

جان پوزخند زد و تصمیم گرفت کمی چرت بزنه.

***

این جریان سه ماه پیش اتفاق افتاد، اونم زمانی که ییبو توی اتاق کار برادر خونده‌اش توی خونه بیکار نشسته بود. روی کاناپه تکیه داده بود و کاغذ بازیای برادر خونده‌اش رو تماشا میکرد.

ییبو پرسید: " یعنی واقع میخوای آپارتمانتو بفروشی گِه؟"

"ممم" برادر خونده‌اش بدون اینکه چشم از کارش برداره جواب داد.

ییبو ایده داد و گفت: "خوب چرا اجاره اش نمیدی؟ میتونی ازش پول دربیاری!"

برادر خونده‌اش جواب داد: "نه ییبو... ما همینجوریش هم کلی خونه داریم که قبلا اجارشون دادیم. پس بهتره که فقط بفروشیمش."

ییبو زیر لب گفت: "هممم... باشه. هر جور خودت میخوای!"

برادر خونده‌اش پرسید: "کالج چطوره؟"

ییبو با غرغر گفت: "کالج سرگرم کننده اس ولی کلاساش حوصله سر بره!"

برادر خونده‌اش دست از کار کشید. سرش رو بلند کرد و به ییبو که روی کاناپه غلت میخورد، نگاه کرد. لبخندی زد و سرش رو تکون داد.

༶ 𝙄'𝙢 𝙩𝙝𝙚 𝙂𝙤𝙣𝙜, 𝙔𝙤𝙪'𝙧𝙚 𝙩𝙝𝙚 𝙎𝙝𝙤𝙪 ༶Where stories live. Discover now