⊹⊱ Part7 ⊰⊹

658 192 36
                                    


ییبو روی تختش پرید و اینور و اونور غلت زد. صورتش رو توی متکا فرو کرد و جیغ کشید. بعد دوباره برگشت و این دفعه روی صورتش پوزخند بود. دوباره جیغ کشید و گفت: "وای خدایا... اون خیلی رمانتیکه! بیشتر عاشقش شدم!"

دینگ دونگ!

صدای زنگ در اومد. ییبو بلند شد و رفت تا در رو باز کنه.

"سورپرااااایز!" سه پسر دم در جیغ زدند و باعث شد ییبو چشمهاش رو بچرخونه.

وانمود کرد نفسش از هیجان بند اومده و بعد هم با تنبلی راه افتاد و درحالیکه که نق میزد گفت: "آره... کلی سورپرایز شدم." و خودش رو روی کاناپه پرت کرد.

دوستهاش هم به دنبالش وارد خونه شدند.

پِی شین پرسید: "هی پسر! یون آر چش شده بود؟"

ییبو بهش نگاه کرد و پرسید: "چطور؟"

گو چنگ کلاه کاسکت رو برای یییو انداخت و گفت: "اینو بهمون داد و گریه کرد!"

ییبو دهن کجی کرد. "عققق"

پِی شین کنار ییبو نشست و گفت: "دوباره باهاش قرار میذاری؟"

ییبو به خودش لرزید و جواب داد: "چی؟ نه بابا!"

گو چنگ گفت: "اون حرکتت چی بود دیگه؟"

ییبو جواب داد: "من باهاش قرار نمیذارم! خیلی رو اعصابه!"

گو چنگ پرسید: "پس چرا کلاه کاسکتت باهاش بود!"

ییبو خونسرد گفت: "باهاش رفتم بیرون!"

هر سه نفر خشکشون زد و بهش نگاه کردند.

ییبو با دیدن عکس العمل دوستهاش حس کرد زد حال خورده و گفت: "چیه؟"

پِی شین گفت: "تو گفتی باهاش قرار نمیذاری! ولی همین الان گفتی باهاش رفتی بیرون!"

فانگ شین اضافه کرد: "و در ضمن گریه اش انداختی!"

ییبو زیر لب گفت: "من فقط حقیقتو بهش گفتم..." و سر پِی شین رو که روی شونه اش لم داده بود هل داد عقب و گفت: "بکش عقب عنتر...!" پِی شین لباش رو جمع کرد و سرش رو عقب کشید و به جاش به کاناپه تکیه کرد.

فانگ شین پرسید: "یعنی میگی رفتی بهش گفتی که الان داری با یکی دیگه قرار میذاری؟"

ییبو نگاهی چپ چپ بهش نگاه کرد و نیشدار گفت: "عه...! نه بابا! اگه اونجا بهش گفته بودم که صددرصد از خجالت میمردم. اونم این جریانو تو هوا میزد و هر چی چرت و پرت بود وسط ملت جار میزد!"

هر سه پسر نخودی خندیدند.

گو چنگ گفت: "حرف از قرار گذاشتنت شد، چطور مطوراس؟؟"

ییبو پرسید: "منظورت چیه؟"

پِی شین هم گفت: "آره! منظورت چیه؟" و گوچنگ نگاهی چپی بهش انداخت.

༶ 𝙄'𝙢 𝙩𝙝𝙚 𝙂𝙤𝙣𝙜, 𝙔𝙤𝙪'𝙧𝙚 𝙩𝙝𝙚 𝙎𝙝𝙤𝙪 ༶Donde viven las historias. Descúbrelo ahora