ییبو روی تختش پرید و اینور و اونور غلت زد. صورتش رو توی متکا فرو کرد و جیغ کشید. بعد دوباره برگشت و این دفعه روی صورتش پوزخند بود. دوباره جیغ کشید و گفت: "وای خدایا... اون خیلی رمانتیکه! بیشتر عاشقش شدم!"
دینگ دونگ!
صدای زنگ در اومد. ییبو بلند شد و رفت تا در رو باز کنه.
"سورپرااااایز!" سه پسر دم در جیغ زدند و باعث شد ییبو چشمهاش رو بچرخونه.
وانمود کرد نفسش از هیجان بند اومده و بعد هم با تنبلی راه افتاد و درحالیکه که نق میزد گفت: "آره... کلی سورپرایز شدم." و خودش رو روی کاناپه پرت کرد.
دوستهاش هم به دنبالش وارد خونه شدند.
پِی شین پرسید: "هی پسر! یون آر چش شده بود؟"
ییبو بهش نگاه کرد و پرسید: "چطور؟"
گو چنگ کلاه کاسکت رو برای یییو انداخت و گفت: "اینو بهمون داد و گریه کرد!"
ییبو دهن کجی کرد. "عققق"
پِی شین کنار ییبو نشست و گفت: "دوباره باهاش قرار میذاری؟"
ییبو به خودش لرزید و جواب داد: "چی؟ نه بابا!"
گو چنگ گفت: "اون حرکتت چی بود دیگه؟"
ییبو جواب داد: "من باهاش قرار نمیذارم! خیلی رو اعصابه!"
گو چنگ پرسید: "پس چرا کلاه کاسکتت باهاش بود!"
ییبو خونسرد گفت: "باهاش رفتم بیرون!"
هر سه نفر خشکشون زد و بهش نگاه کردند.
ییبو با دیدن عکس العمل دوستهاش حس کرد زد حال خورده و گفت: "چیه؟"
پِی شین گفت: "تو گفتی باهاش قرار نمیذاری! ولی همین الان گفتی باهاش رفتی بیرون!"
فانگ شین اضافه کرد: "و در ضمن گریه اش انداختی!"
ییبو زیر لب گفت: "من فقط حقیقتو بهش گفتم..." و سر پِی شین رو که روی شونه اش لم داده بود هل داد عقب و گفت: "بکش عقب عنتر...!" پِی شین لباش رو جمع کرد و سرش رو عقب کشید و به جاش به کاناپه تکیه کرد.
فانگ شین پرسید: "یعنی میگی رفتی بهش گفتی که الان داری با یکی دیگه قرار میذاری؟"
ییبو نگاهی چپ چپ بهش نگاه کرد و نیشدار گفت: "عه...! نه بابا! اگه اونجا بهش گفته بودم که صددرصد از خجالت میمردم. اونم این جریانو تو هوا میزد و هر چی چرت و پرت بود وسط ملت جار میزد!"
هر سه پسر نخودی خندیدند.
گو چنگ گفت: "حرف از قرار گذاشتنت شد، چطور مطوراس؟؟"
ییبو پرسید: "منظورت چیه؟"
پِی شین هم گفت: "آره! منظورت چیه؟" و گوچنگ نگاهی چپی بهش انداخت.
ESTÁS LEYENDO
༶ 𝙄'𝙢 𝙩𝙝𝙚 𝙂𝙤𝙣𝙜, 𝙔𝙤𝙪'𝙧𝙚 𝙩𝙝𝙚 𝙎𝙝𝙤𝙪 ༶
Fanfic⇜ کاپل: ییجان ⇜ ژانر: فلاف، کمدی، رمنس، اسمات ⇜ نویسنده: ailovexiaowang@ ⇜ مترجم: 来日方长 ⇜ روزهای آپ: یکشنبهها و سهشنبهها داخل چنل @YiZhanSyndrome و روز بعدش اینجا ⇜ خلاصه: شیائو جان یه مشاور املاکه که به عنوان یه مرد ۲۶ ساله مجرد زندگی خوب و آر...