⊹⊱ Part1 ⊰⊹

1.7K 275 34
                                    

سلام!

مترجم صحبت میکنه. خب ما قراره مدتی با فیک من گونگم و تو شویی همراهتون باشیم و کنار هم ازین بوک لذت ببریم. این فیک توی 4 فصل داستان رابطه شیائو جان و وانگ ییبو، مشاور املاک و دانشجوی کالج رو به تصویر میکشه. یه فن‌فیک کیوت با محتوای فاکینگ کمدی! امیدوارم در طول این 4 فصل با ما بمونید. اوه راستی! باید بگم برای ترجمه این فیکشن خیلی زحمت کشیده میشه پس لطفا با نظرای خوشگلتون ما رو خوشحال کنید. ممنون .♡




آسمون آبی روی شهر پکن سایه انداخته بود، ولی پادشاه روز همچنان با غرور گرماش رو بر کل شهر گسترده بود و تمام شهر رو میسوزوند و باعث شده بود مرد جوون خودش رو با دفترچه یادداشتش باد بزنه.

پشت سرش یک ساختمان مسکونی بزرگ با نمای درونی لوکس بود. یک ماشین مشکی جلوی مرد متوقف شد. اون دفترچه‌اش رو پایین آورد. مردی از ماشین بیرون اومد و بهش نزدیک شد. مرد جوون به عنوان سلام جلوی مردی که از ماشین بیرون اومده بود، خم شد.

"معذرت میخوام آقای شیائو. کسی رو نداشتم ازش بخوام کلیدا رو بفرسته و برنامه‌های ملاقاتمم خیلی فشرده‌ست. متاسفم که باعث شدم خیلی منتظر بمونین و ممنون" مرد تعظیم کرد و بهش یک دسته کلید داد.

مرد جوون جواب داد: "زیاد معطل نشدم آقای لیو. خوبم، مشکلی نیست" و کلیدها رو ازش گرفت.

مرد به آرومی ضربه‌ای به بازوی مرد جوون‌تر زد و گفت: "باشه، پس... من اول میرم. موفق باشین!"

مرد جوون‌تر لبخندی زد و با نگاهش اون رو تا رسیدن به ماشینش بدرقه کرد و تا وقتی که ماشین روشن شد و رفت براش دست تکون داد. هوفی کشید و با کلیدها بازی کرد.

بعد چرخید تا وارد ساختمون مسکونی بشه. وارد آسانسور شد و دکمه طبقه پنجم رو زد. درِ یکی از آپارتمان‌ها رو باز کرد، کلیدها رو روی میز پشت در گذاشت، دستگاه تهویه هوا رو روشن کرد و به محیط داخلی آپارتمان نگاهی انداخت. با آپارتمان آشنا بود، چون مالکش اون رو به اینجا آورده بود تا به دور و بر نگاهی بندازه و بهش همه جزئیات رو نشون داده بود.

بله! این مرد جوون یک مشاور املاکه که به مردم کمک میکنه خونه‌هاشون رو بفروشند یا اجاره بدند. اسمش شیائو جانه، ۲۶ سالشه و به عنوان یک مجرد زندگیِ خوبی داره. صاحب یکی از خونه‌های این مجتمع هم هست.

دینگ! دونگ!

زنگ در زده شد. جان سمت در رفت. بازش کرد. مردی جوون با چهره ای سرد رو دید که بهش خیره شده. مرد به جان لبخند زد. اوپس! نه! نیشخند زد.

جان لبخند روشنی زد. ردیف سفید دندونهای بالاییش مشخص شد. مرد روبروش مدتی بهش خیره شد. ولی به سرعت خودش رو جمع و جور کرد و به همون حالت و نگاه سرد و بیتفاوتش برگشت.

༶ 𝙄'𝙢 𝙩𝙝𝙚 𝙂𝙤𝙣𝙜, 𝙔𝙤𝙪'𝙧𝙚 𝙩𝙝𝙚 𝙎𝙝𝙤𝙪 ༶Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang