جان به جایی که دوستاش نشسته بودند، برگشت.
پل ازش پرسید: "جان، اونجا الکسو دیدی؟"
جان به دروغ گفت: "اومممم... نه! ندیدمش."
پل گفت: "آخه اونم همین الان رفت دستشویی!"
جان دلیل آورد: "شاید اون توی اتاقک بوده، به خاطر همین وقتی اومدم بیرون ندیدمش."
پل سرش رو تکون داد و گفت: "آره... درسته."
کمی بعد الکس اومد و کمی هم لنگ میزد. الکس نگاهی به جان انداخت. به نظر میرسید جان کاملا حضورش رو نادیده گرفته و جوری رفتار میکنه که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده.
"چی شده؟"
پل به الکس تعارف کرد کنارش بشینه و به آرومی کمرش رو مالید.
الکس جواب داد: "آه.. این... روی زمین خیس لیز خوردم و افتادم!" و دوباره به جان که اصلا بهش عکسالعملی نشون نمیداد نگاه کرد.
پل با نگرانی به معشوقش نگاه کرد: "اوه عزیزم... بعضی از مردم انقدر احمقن که روی زمین آب میریزن، باید مواظب باشی...!"
جان پوزخند تمسخرآمیزی زد که از چشم الکس دور نموند ولی ترجیح داد ساکت بمونه.
لی ناگهان اومد و خودش رو روی جان انداخت و گفت: "جانجان! توییتر دوست پسرت رو دیدی؟"
جان زیر لب گفت: "من فالوش نکردم! پستاش خیلی احمقانهن! نمیخوام برای بار دوم بابتش خجالت زده بشم"
لی بهش توپید: "ایش! بعضی وقتا اینکه چک کنی چیکار میکنه چیزی ازت کم نمیکنه! اون عشقته!"
جان جوش آورد و لی رو که به شونهش آویزون بود، کنار زد. وقتی فهمید آن و سندی باهاشون نیستند، پرسید: "آن کجاست؟"
جانگ یانگ به پیست رقص جایی که آن و سندی مثل دیوونهها میرقصیدند، اشاره کرد. جان خندید.
"جان! ببین! این گونگ توئه که چند تا عکس و چیز میز کیوت پست کرده..!" لی گوشیش رو جلوی صورت جان گرفت و مجبورش کرد پست جدید توییتر ییبو رو ببینه. جان بالاخره به صفحه گوشی نگاه کرد. اونجا عکس ییبو بود که یک تیشرت زرد پوشیده بود. باب اسفنجی شلوار مکعبی!
لبهای جان شکل لبخند به خودشون گرفتند. اون روی پست کلیک کرد. اونجا چند عکس از ییبو با تیشرت زردی که براش خریده بود و یک عکس از دستش با یک انگشتر بود. کپشن پست به این صورت بود: "تقدیم به کسی که برام اینو خرید و مجبورم کرد عاشق رنگ زرد بشم و جفت حلقهی من رو داره. "520" (این عدد کادیان دارهwô aì nî : یعنی دوستت دارم... هارتم💔)"
جان لبهاش رو روی هم فشرد تا به شکل خط نازکی در اومدند. چشمهاش به خاطر اشکهایی که قصد فرار داشتند، برق میزد.
زمزمه کرد: "منم دوستت دارم..."
"بیا اینجا جان!" لی گوشیش رو پس گرفت و بعد دست جان رو کشید.
جان هاج و واج مونده بود، ولی اجازه داد لی هر کاری که میخواد انجام بده. لی یک عکس از دست جان که حلقه رو پوشیده بود گرفت و از جان خواست دستش رو بلند کنه تا حلقه رو نشون بده، در همین حال یک عکس دیگه از صورت جان هم گرفت.
بعد هر دو عکس رو توی قسمت ریتوییت پست کرد و نوشت: "اون اینجاست، صحیح و سالم، اونم دوسِت داره!" ( قربون دستت لی😢)
جان داد زد: "هی! داری چیکار میکنی؟" و سعی کرد گوشی لی رو بگیره اما لی جاخالی داد.
لی درحالیکه مخفیانه به الکس زل زده بود داد زد: "میخوام به دنیا نشون بدم که تو متعلق به کسی هستی که عاشقته و براش به اندازه دنیاش ارزش داری!"
جان با ناله گفت: "فقط بزار تو آرامش درسشو بخونه. اگه ببینه من حتی توی کامنتای نرم افزارای ارتباط جمعی باهاش در ارتباطم، برنامه اش بهم می ریزه و باباش اعتمادشو نسبت بهم از دست میده!" (به انگشت کوچیکه پای چپ پسرم😒)
لی جواب داد: "تو که کامنت نذاشتی! من گذاشتم!"
ناگهان گوشی لی زنگ خورد. لی به اسم کسی که زنگ میزد نگاه کرد، یک شمارهی ناشناس بود.
"ایش... دوباره کیه؟ بچهها! من باز باید برم و این تماس رو جواب بدم. من اون پشت میرم!" لی بلند شد و از اونجا دور شد و حتی منتظر اجازهی دوستانش هم نموند.
جان یک بطری آبجو دیگه برداشت و نصف اون رو یک نفس سر کشید. جانگ یانگ که کنارش نشسته بود آروم به پشتش زد و گفت: "هی... سخت نگیر جان!"
پل پرسید: "جان، دلت براش تنگ شده؟"
"معلومه که تنگ شده! هرچی نباشه اون هنوز دوست پسرمه!"
جان بدون برگردوندن سرش جواب داد، چون اگه برمیگشت قیافهی نحس الکس رو میدید.
جانگ یانگ درحالیکه یک بطری آبجو رو بالا گرفته بود داد زد: "اوکی، غم و غصه رو بیخیال، بیا بزنیم تو رگ!"
پل و الکس اون رو با نوشیدنیهاشون همراهی کردند. جان با گیجی به پیست رقص نگاه کرد، نگاهش خالی بود و ذهنش جای دیگه سیر میکرد.
نصف باقی موندهی آبجو رو دوباره توی یک شات سر کشید. اون همینطور به نوشیدن ادامه داد تا اینکه حدود شیش بطری رو تموم کرد و حواسش دیگه سر جاش نبود. اون مست بود. صورتش قرمز شده بود. الکلی که توی رگهاش جریان داشت، روش اثر گذاشته بود. همین الانشم ولو شده بود و به بدن جانگ یانگ تکیه داده بود.
جانگ یانگ نالید: "آیگو، این پسر همیشه خودشو اینجوری مست میکنه! من نمیتونم ببرمش خونه. گواهینامهم به خاطر سرعت بالا ضبط شده!"
پل گفت: "لی کجاست؟ اون همیشه وظیفه رسوندن جان به خونه وقتی که مسته رو به عهده میگیره. اون تنها کسیه که میتونه جان مست رو کنترل کنه!"
جانگ یانگ جواب داد: "نمیدونم! تماسش خیلی طول کشیده!"
پل پیشنهاد داد: "از آن بخواه!"
جانگ یانگ خیالش راحت شد و لبخند زد: "فکر خوبیه!"
و دستش رو برای سندی که هنوز با دوست دخترش میرقصید و مینوشید و همین الانشم مست میزد، تکون داد. سندی، آن رو برای نشستن همراه خودش کشید.
سندی پرسید: "چیه؟ چی شده؟"
جانگ یانگ ازش پرسید: "میتونی جانو برسونی خونه؟"
سندی گفت: "اممم... فکر کنم همین الانشم آن خیلی مسته. من باید اونم برسونم خونه. چرا خودت نمی رسونیش؟"
جانگ یانگ سرش رو خاروند.
الکس که [تا الان] ساکت بود گفت: "من میرسونمش خونه!"
جانگ یانگ با سرخوشی گفت: "عالیه!" (آره عالیه بچه رو انداختی تو دهن شیر!)
پل نگاهی بهش کرد و گفت: "میدونی جان کجا زندگی میکنه؟"
الکس جواب داد: "تو میتونی بهم آدرس رو بدی."
پل به نظر دو دل میومد ولی در آخر موافقت کرد و گفت: "آدرسو برات میفرستم، اول ببرش پایین توی پارکینگ. هر موقع شروع به رانندگی کردی خبرم کن!"
الکس گفت: "اوکی! من با ماشین خودم میبرمش، اون میتونه ماشینشو اینجا بزاره و یه روز دیگه بیاد برش داره." و جان بیهوش رو گرفت و توی راه رفتن کمکش کرد.
پل و جانگ یانگ اونها رو که بین جمعیت گم شدند، تماشا کردند. بعد از اون سندی عذر خودش رو برای بردن آن خواست. حدود پنج دقیقه بعد لی اومد. اون وقتی جان و الکس و بقیه رو ندید، مشکوک شد.
از دوستهاش پرسید: "جان کجاست؟"
پل جواب داد: "الکس بردش خونه، فک کنم هنوز توی پارکینگ باشن، میدونی که وقتی مسته چقد دردسرسازه!" و نخودی خندید.
لی زیر لب فحش داد: "اوه فاک نه!" و به سرعت به سمت جمعیت دوید و مستقیم به پارکینگ رفت. پل و جانگ یانگ با دیدن اینکه لی چقدر نگران جانه گیج شدند.
لی دکمه آسانسور رو با بیصبری فشار داد. وقتی بلاخره درش باز شد، آدمای داخلش رو کنار زد. بعضی از اونها بهش فحش دادند اما اهمیتی نداد و مستقیم دکمه B1 رو فشار داد، جایی که از قبل میدونست الکس ماشینش رو اونجا پارک کرده.
وقتی به طبقهی B1 رسید، از آسانسور به سمت پارکینگ خلوت به بیرون دوید، چون صاحب این ماشینها وقتشون رو توی بار، کلاب و رستورانهای طبقهی بالا میگذروندند. لی دنبال ماشین الکس گشت. یادش نمیومد الکس کدوم نقطه ماشینش رو پارک کرده.
یک نفر داد زد: "میشه اینقدر تکون نخوری؟!" صداش توی پارکینگ خالی شنیده میشد.
"فاک! بهم چنگ میندازی هرزه! این صورت کوفتیمه!"
این صدای الکس بود.
لی تا جایی که میتونست سریع دوید تا بفهمه صدا از کجا میاد.
جان داد زد: "بهم دست نزن! توی حرومزاده! دستتو بکش کنار! مرتیکه آشغال!"
الکس سعی کرد جان رو آتیشی کنه: "تو یه کونی* بدبختی! توهم زدی فقط یه نفرو دوست داری! فکر میکنی اون اونجا بهت وفاداره؟ اون توی آمریکاس! آمریکای لعنتی، جان! یه عالمه گی اونجا زندگی میکنن و آزادانه قرار میذارن. بیشترشونم گیهای خوشگلیان جان!"
"فاک یو! اون مرد خوبیه! یه گی* خوب! اون مثل تو نیست! بیچاره بین!"
"خفه شو جان، اسم اونو وقتی من باهات تنهام نیار!"
الکس به زور میخواست لبهای وسوسه انگیز جان رو ببوسه. (درسته هست اما بیناموس نباش توعم) اما جان سرش رو کج کرد و نگاهش رو برگردوند، ولی الکس بیخیال نشد. اون صورت جان رو گرفت و به سمت خودش برگردوند. اون برای بوسیدن جان که سخت دست و پا میزد از بوسه در بره، سرش رو پایین برد که یک نفر اون رو از شونهش عقب کشید.
صدایی توی پارکینگ خالی پیچید: "تو یه گی* آشغالی الکس!" و مشت محکمی روی صورت جذاب الکس نشوند که باعث شد چند قدم به عقب پرت شه و ناله کنه.
اون لی بود، لی جان رو کشید و به خودش نزدیکتر کرد.
با عصبانیت گفت: "هیچ وقت جرات نکن حتی انگشتت رو به بهترین دوست من بزنی! حتی به اینم فکر نکردی که اون بهترین دوستِ دوست پسرته؟ هنوز هم میخوای بهش دست درازی کنی، اونم وقتیکه به یه نفر دیگه تعلق داره؟! و اون نفر پسرِ فاکی رئیسته! خجالت بکش! من برای بین احساس تاسف میکنم!"
الکس یک کلمه هم حرف نزد. اون خونی که از بینیش جاری بود رو پاک کرد. چندتا خراش هم روی صورتش دیده میشد. همون موقع، قدمهایی با عجله به سمتشون اومد. اونها پل و جانگ یانگ بودند. پل با دیدن وضع دوست پسرش شوکه شد و بهش نزدیک شد.
اون شونهی الکس رو گرفت و گفت: "چخبره؟"
لی بهش خیره شد و به کنارش تفی انداخت و گفت: "بهتره یا این یارو رو ترک کنی یا بهش یاد بدی به اموال بقیه دست درازی نکنه، بین!" بعد جان رو به سمت ماشینش برد. بعد جیبهای جان رو گشت تا کلیدش رو پیدا کنه. سه نفر دیگه هنوز هم اونجا ایستاده بودند. جانگ یانگ زبونش بند اومده بود و رفتن لی با جان رو تماشا میکرد، درحالیکه پل مقابل الکس دست به سینه ایستاده بود و در حالیکه نگاهش میکرد منتظر توضیحش بود.----------------------------------------------------------------
سلام بچهها! خوبین؟ درسته پارت تلخی بود اما امیدواریم لذت برده باشین😇
بچهها به این نتیجه رسیدیم که باید دربارهی بعضی حرفایی که توی این پارت زده شد یه توضیحی بدیم.
🐰: توی این پارت لغاتی بود که به لحاظ ترجمه، بار معنایی منفی زیادی داشت. اولش تصمیم بر این بود کمی از بار معنایی این لغات که بیشتر مربوط به قسمت ناسزا و فحش کاراکترهاست کم کنیم، اما متوجه شدیم نویسنده گویا عمدا به این بار معنایی توجه نشون داده و خواسته اینجوری یه سری تفاوتها رو برامون روشن کنه.
اولین لغتfaggot : به معنای ک*نی یا همجنسباز هست که لغتی بسیار تحقیرآمیزه و برای افراد همجنسگرا توسط بقیه اطلاق میشه. منظور هم فقط تحقیر فرد هست. با عرض شرمندگی مجبور به انتقال دقیق این واژه شدیم تا درمورد شخصیت رکیک و بشدت منفی الکس پیش زمینهای داشته باشیم.
در دو قسمت، یک بار الکس جان رو گی خطاب میکنه؛ با وجود اینکه خودش هم گی هست و منظورش به این هست که هر کسی که گی هست صرفا به دنبال رابطه و خوشگذرونیه و عشق براش معنایی نداره. قسمت بعد جان صراحتاً اعلام میکنه که ییبو و خودش گی هستند ولی هر دو بهم وفادارند.
نویسنده توی این بخش تفاوت دیدگاه بین دو نفر رو از گرایش گی نشون میده. بنابراین باز هم نمیشد برای الکس غیر از به کار بردن لفظ گی چیز دیگهای به کار برد و این قسمت اصلا منظورش توهین به فرد خاصی نیست.
آدمای خوب و بد نه تنها توی گرایشهای خاص بلکه میون همهی انسانها و ادیان وجود داره و فقط هدف نویسنده از به کار بردن زیرکانهی این لغات اینه که صرف نظر از گرایشمون، انسان باشیم.
ŞİMDİ OKUDUĞUN
༶ 𝙄'𝙢 𝙩𝙝𝙚 𝙂𝙤𝙣𝙜, 𝙔𝙤𝙪'𝙧𝙚 𝙩𝙝𝙚 𝙎𝙝𝙤𝙪 ༶
Hayran Kurgu⇜ کاپل: ییجان ⇜ ژانر: فلاف، کمدی، رمنس، اسمات ⇜ نویسنده: ailovexiaowang@ ⇜ مترجم: 来日方长 ⇜ روزهای آپ: یکشنبهها و سهشنبهها داخل چنل @YiZhanSyndrome و روز بعدش اینجا ⇜ خلاصه: شیائو جان یه مشاور املاکه که به عنوان یه مرد ۲۶ ساله مجرد زندگی خوب و آر...