⊹⊱ Part5 ⊰⊹

656 196 23
                                    


جان به در تکیه داد؛ چشمهاش به سقف خیره بودند. مشخص بود که دیگه هیچ صدایی نمیومد.

محکم به پیشونی خودش زد:‌‌"دارم چه گوهی‌ میخورم؟ چرا بهش قول دادم که باهاش قرار میزارم؟ شت!"

غرولند کرد: "عاوووو"

بعد به سمت اپن اشپزخونش رفت و برای خودش یه لیوان اب ریخت.

"حالا باید چیکار کنم؟"

اون با خودش غرغر کرد: "اون واقعا گیه؟ چه افتضاحی! چرا روی این کره خاکی باید بخواد با من قرار بزاره؟ اون پاک خُله! من استریتم! من قبلا حتی با زنا تو رابطه بودم! معلومه که من استریتم. مگه نه؟ من ب هیچ مردی علاقه ندارم! نه. قطعا نه!"

و لیوان آبش رو محکم روی میز چوبی گذاشت.

چشمهاش رو بست ولی صورت ییبو جلوش ظاهر شد که بهش پوزخند میزد، میخندید؛ چشمک میزد و خال زیر لبش رو میلیسید.

چشمهاش رو ناگهانی باز کرد: "فاک!" و در حالی که موهاش رو چنگ میزد به اتاق خودش رفت و روی تخت دراز کشید.

" داشتم چه فکری درموردش میکردم؟"

و شروع کرد ب غلت زدن و جیغ و داد کردن توی تختش.

"چه بلایی سرم اومده خدایا! من نرمالم مگه نه؟"

جان تا وقتی که خورشید طلوع کرد نتونست بخوابه. نزدیکای ساعت ۶ بود که خوابش برد ولی مجبور شد با عجله ساعت ۸:۳۰ به محل کارش بره.

وقتی بلاخره پشت میزش نشست لی بو ون ازش پرسید: "هی! هنوزم همسایت اذیتت میکنه؟"

جان بی جون جواب داد: "دیگه الان بس کرده!"

لی کنجکاوانه سوال کرد: "اونوقت چرا باز پاندا رو برداشتی اوردی تو دفتر؟"

(منظورش سیاهی دور چشمای جانه)

"دیشب اصلا نتونستم بخوابم!"

"دوباره؟ من فکر کردم که دیگه دست از سروصدا کردن برداشته!"

"از سروصدا کردن دست برداشته. ولی جاش توی مخم رفته!"

"ها! چطوری؟"

"اون باهام یه قراردادی بست. گفته اگه باهاش قرار بزارم دست از سروصدا کردن برمیداره!"

لی هر کاری که داشت انجام میداد رو ول کرد و به جان خیره شد.

"و؟" از اونجایی که جان ساکت شده بود، لی نمیتونست برای جوابش صبر کنه.

جان جواب داد: "من قبولش کردم."

"ودف... شیائوجااان!"

صدای داد لی باعث شد تمام کارکنها به اونها زل بزنن. لی براشون دست تکون و داد و با خنده ازشون عذرخواهی کرد.

༶ 𝙄'𝙢 𝙩𝙝𝙚 𝙂𝙤𝙣𝙜, 𝙔𝙤𝙪'𝙧𝙚 𝙩𝙝𝙚 𝙎𝙝𝙤𝙪 ༶Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt