یک صبح شنبهی کسل کننده برای ییبو و جان... ساعت ۹:۳۰ بود ولی اونها هنوز هم به هم پیچیده و در تخت بودند، ییبو خودش رو به جان چسبونده بود و یک پاش روی جان بود. جان توی خواب وول خورد، روی سینه و شکمش احساس سنگینی کرد. چشمهاش رو سمت نوری که از پرده میومد ریز کرد. بعد به پایین نگاه کرد و ییبو رو در حالیکه مثل فرشته ها خوابیده بود پیدا کرد. (البته اگر بشه به این حالت خوابیدنش گفت فرشته وار. ولی به نظر جان اینطوری بوده😂)
وقتی یادش اومد شب قبل چی شد، لبخند زد. موهای ییبو رو نوازش کرد و بوسیدش که باعث شد ییبو تکون بخوره.
جان آروم صداش زد، "بو؟ ییبو؟"
ییبو نالید، "هممممم..."
"صبح شده دیگه..."
"۵ دقه ی دیگه."
"میخوام صبحونه درست کنم."
"نمیخوام..."
"ولی من میخوام."
"پس منو بخور."
جان خشکش زد. بعد نخودی خندید. ییبو چشمهاش رو باز کرد و به جان خیره شد. ییبو عاشق این بود که لبخند جان رو ببینه. لبخندش واقعا خیره کننده است. وقتی لبخند میزد و دندونهای خرگوشیش مشخص میشد خیلی جذاب میشد.
جان گفت: "دیشب خوردمت."
ییبو قرمز شد و از روی جان کنار رفت.
جان اذیتش کرد: "پس تو هم میتونی خجالت بکشی؟"
ییبو با بیشرمی گفت: "بیا امشب دوباره انجامش بدیم!"
"هاا؟" جان ماتش برد.
یییو بهش خیره شد و منحرفانه لبخند زد. برای متقاعد کردن جان گفت: "بیا این دفعه رابطه واقعی داشته باشیم!"
"پس کی گونگ میشه؟"
"معلومه که من!"
جان از روی تخت بلند شد. "امکان نداره!"
ییبو گفت: "من میتونم انجامش بدم جان جان. بهتر از تو!"
جان ییبو رو دست انداخت: "کسی اینو میگه که دیشب وقتی بهش بلوجاب دادم، مثل یه هرزه ناله میکرد."
ییبو مطمئن گفت: "نه! من میتونم انجامش بدم!"
"همینجوری به رویا دیدن ادامه بده بو!"
جان از اتاق بیرون رفت و ییبو رو با لبهای آویزون تنها گذاشت.
توی اتاق نشیمن لی رو دید که از قبل لباسهاش رو پوشیده بود. پرسید: "الان داری میری؟
لی با نیشخند آزاردهندهای گفت: "آره. ییفِی وقتی فهمید چه زجری از جلسات عشق بازیتون کشیدم، باهام آشتی کرد."
YOU ARE READING
༶ 𝙄'𝙢 𝙩𝙝𝙚 𝙂𝙤𝙣𝙜, 𝙔𝙤𝙪'𝙧𝙚 𝙩𝙝𝙚 𝙎𝙝𝙤𝙪 ༶
Fanfiction⇜ کاپل: ییجان ⇜ ژانر: فلاف، کمدی، رمنس، اسمات ⇜ نویسنده: ailovexiaowang@ ⇜ مترجم: 来日方长 ⇜ روزهای آپ: یکشنبهها و سهشنبهها داخل چنل @YiZhanSyndrome و روز بعدش اینجا ⇜ خلاصه: شیائو جان یه مشاور املاکه که به عنوان یه مرد ۲۶ ساله مجرد زندگی خوب و آر...