پرسش ها⁷

215 78 643
                                    

اگر کسی به پوست پسر چشم کهربایی دست میزد دمایی بین ۳۵ تا ۳۷ درجه احساس میکرد؛ اما خود پسر از درون حس میکرد گرمای وجودش به داغی آتش جهنم زندگیش رسیده!

"زد"
"جهنم"
"میدونی معنا چیه؟"
"جاوید"
"زد"
"همیشگی"
"نترس زد!"
"میخوام بگم بیا بکشمت، اما گفتنِ بیا زنده نگهت دارم بیشتر میترسونتت!"
"زد"
"هویت"
"تو هویت نداری!"
"برهنگی زیبات میکنه"
"برهنه"

کلمات و جملات ارواح سرگردان با سرعت نور در مغزش پردازش میشدن و پسر میتونست تمام اون اصوات آزاردهنده رو بشونه و ازشون متنفر باشه!

"هنوز زنده ای"
"کی میخوای تمومش کنی؟"
"جاوید"
"زد"
"همیشگی"
"تمومش کن!"
"میخوام بگم بیا زنده بمون و زجر بکش، اما مرگت بیشتر به درد زنده ها میخوره!"
"زد"
"زیبا"
"خوبصورت"
"پیارا"
"زین"
"کنترل"
"تو کنترلی از خودت نداری!"
"گریه زیبات میکنه"
"اشک"

-ولم کنین!!!

صدای دورگه ی فریاد وحشتناک پسر مومشکی برای چندین هزارمین بار در اتاق سفید شماره یک شنیده شد..

صدای قفل در که بعد از صدای فریادش شنیده شد باعث نشد ذره ای تکون بخوره... نه، خیلی وقت بود دلش دیگه اونقدری زندگی نمیخواست که اهمیت بده..

-زد! زد! زد!

این صدای تعنه آمیز به مراتب از صدای ارواح ترسناک تر بود! با ترس و بی جونی عجیبی که با وجودش عجین شده بود سرش رو بالا گرفت و به مرد نگاه کرد..

- میدونی چرا دوباره اینجایی؟

پسرک خواست مثل تمام دفعاتی که توسط این مرد و زیر دست هاش و پدرش تحقیر شده بود با ضعف جواب بده اما مغزش قادر نبود کلمات رو پشت هم بچینه!

تمام مدت خیره به لباس های مشکی مرد رو به روش سکوت کرده بود و از رنگی که سفید نبود لذت میبرد..

-مجبورم نکن سوالمو تکرار کنم!!

کمی از جا پرید و متوجه دلیل استرسش شد، اون باید چی میگفت؟

-من...نباید..دویدم..فرار..من..چی!؟

حس میکرد از شدت خالی بودن و به طور همزمان پر بودنِ مغزش میتونست جونش رو بالا بیاره و نفساش رو هق بزنه! شاید تنها کاری که نمیتونست بکنه چیدن کلمات پشت هم بود...

صدای نیشخند صدا دار مرد رو به روش بیشتر به ترس انداختش..

-چی؟

اهمیت نداد که آیا مرد با تکرار حرف آخرش اون رو به تمسخر گرفته کرده یا واقعا سوال پرسیده، فقط جواب داد..

-چون فرار کردم...

سرشو پایین انداخت و سعی کرد نزدیک شدن مردِ لباس مشکی رو نادیده بگیره..

-بلایی به سرت میارم که نتونی تکون بخوری! یکاری میکنم نتونی فکر کنی! چه برسه به فرار کردن!

"ZED, The Dead Eastern" [Z.M]Where stories live. Discover now