ضربه به در...
دومین ضربه به در...
سومین ضربه به در...
چهارمین ضربه به در...-بیا
دستش رو از روی چشم ها و پیشانیش برداشت و زیر چشمی به فردی که با ماگی در دست از در وارد میشد نگاه کرد...
-منم..
دوباره چشم هاش رو بست و شنید که ماگ کنار تخت روی میز گذاشته شد..
-برات قهوه اوردم..
کمی از تشک تخت، کنار پاهاش، کمی پایین رفت و مرد رو واردار به خم کردن زانوهاش و جمع تر خوابیدن کرد..
-لیام...
دختر دستی روی بازوی مرد خوابیده کشید..
-مطمعنم درستش میکنی...
سر دختر رو نزدیک صورتش حس کرد..
چشم هاش رو باز کرد و با صورت زیبایی که با نگرانی و اشتیاق نگاهش میکرد رو به رو شد..
-دارم به هر راه لعنتی که بشه فکر میکنم.. نیست!
-اول به فکر سلامتیت باش اونم پیدا میکنی!
دختر کنار لیام دراز کشید و سرش رو روی بازوی مرد گذاشت..
احساس گرمای وجود مرد افزایش پیدا کرد و حس آتشین علاقه به لمس شدن، تنفر از نزدیکی به بقیه و گرما و تحت کنترل بودن و اضطراب در وجودش شکل گرفت...
آیا علاقش به لمس شدن درحدی بود که تمام حس ها و واکنش های بدش رو کنار بزنه؟
-ببخشید
بازوش رو از زیر سر دختر در آورد و نشست...
یقه ی لباسش رو گرفت و تکون داد تا کمی هوا به بدنش بتابه!
از جا بلند شد و به سمت در رفت..
-نرو.. هرطور دوست داری خودتو باهام اروم کن!
برای چند ثانیه به ظاهر خشکش زد و در حقیقت در افکارش حرکت کرد...
قدمی جلو رفت و در رو از داخل قفل کرد...
اول سر و بعد بدنش رو به سمت دختر گردوند و ابروهاش رو بالا داد...
-هرطور.. دایانا؟
دایانا سرش رو به معنای تایید نشون داد و لیام دختری که دستهاش رو سمت لباسش میبرد تماشا کرد..
-مطمئن نیستم بخوای زیر دستام بمیری..
-مطمئنم که قرار زیر لمسات جون بدم اما از شدت لذت زنده بشم!
مرد دستش رو سمت شلوارش برد...
-قرار نیست خوب تموم بشه!
کمربندش رو نوازش کرد و بعد با انگشت از زنجیر قفل رهاش کرد..
-بذار نشه!
دختر خوابیده لباسش رو پایین تخت پرت کرد و دستش رو سمت شلوارش برد..
YOU ARE READING
"ZED, The Dead Eastern" [Z.M]
Fiksi Penggemarعشق... آشنایی که در غریبه ترین مکان با انسانیت هم مثل علف هرز رشد میکنه، و مغز رو هرزه ی توجه و خواسته شدن توسط یه بت میکنه... عشق یه هرزه ست، و انسانِ عاشق، بت پرستی دیوانه! ..... -بیا واقع بین باشیم زیبای من... من بخاطر حرفات نمیمونم! بخاطر خودت ت...