وابستگی²⁵

71 12 0
                                    

ضربه به در...
دومین ضربه به در...
سومین ضربه به در...
چهارمین ضربه به در...

-بیا

دستش رو از روی چشم ها و پیشانیش برداشت و زیر چشمی به فردی که با ماگی در دست از در وارد میشد نگاه کرد...

-منم..

دوباره چشم هاش رو بست و شنید که ماگ کنار تخت روی میز گذاشته شد..

-برات قهوه اوردم..

کمی از تشک تخت، کنار پاهاش، کمی پایین رفت و مرد رو واردار به خم کردن زانوهاش و جمع تر خوابیدن کرد..

-لیام...

دختر دستی روی بازوی مرد خوابیده کشید..

-مطمعنم درستش میکنی...

سر دختر رو نزدیک صورتش حس کرد..

چشم هاش رو باز کرد و با صورت زیبایی که با نگرانی و اشتیاق نگاهش میکرد رو به رو شد..

-دارم به هر راه لعنتی که بشه فکر میکنم.. نیست!

-اول به فکر سلامتیت باش اونم پیدا میکنی!

دختر کنار لیام دراز کشید و سرش رو روی بازوی مرد گذاشت..

احساس گرمای وجود مرد افزایش پیدا کرد و حس آتشین علاقه به لمس شدن، تنفر از نزدیکی به بقیه و گرما و تحت کنترل بودن و اضطراب در وجودش شکل گرفت...

آیا علاقش به لمس شدن درحدی بود که تمام حس ها و واکنش های بدش رو کنار بزنه؟

-ببخشید

بازوش رو از زیر سر دختر در آورد و نشست...

یقه ی لباسش رو گرفت و تکون داد تا کمی هوا به بدنش بتابه!

از جا بلند شد و به سمت در رفت..

-نرو.. هرطور دوست داری خودتو باهام اروم کن!

برای چند ثانیه به ظاهر خشکش زد و در حقیقت در افکارش حرکت کرد...

قدمی جلو رفت و در رو از داخل قفل کرد...

اول سر و بعد بدنش رو به سمت دختر گردوند و ابروهاش رو بالا داد...

-هرطور.. دایانا؟

دایانا سرش رو به معنای تایید نشون داد و لیام دختری که دستهاش رو سمت لباسش میبرد تماشا کرد..

-مطمئن نیستم بخوای زیر دستام بمیری..

-مطمئنم که قرار زیر لمسات جون بدم اما از شدت لذت زنده بشم!

مرد دستش رو سمت شلوارش برد...

-قرار نیست خوب تموم بشه!

کمربندش رو نوازش کرد و بعد با انگشت از زنجیر قفل رهاش کرد..

-بذار نشه!

دختر خوابیده لباسش رو پایین تخت پرت کرد و دستش رو سمت شلوارش برد..

"ZED, The Dead Eastern" [Z.M]Where stories live. Discover now