هرزگی²¹

69 13 0
                                        

-بیدار شو! پاشو!

در بیست صدم ثانیه چشم هاش رو باز کرد و بخاطر فشاری که به شونه‌هاش وارد میشد به حالت نشسته در اومد..

بدنش حرکت داده شد و وقتی به خودش اومد متوجه شد داخل اتاق دستشویی فرستاده شده...

-زود باش!

از بیرون صدایی شنید و به در نگاه کرد..

سوزشی ناشی از بیدار شدنِ ناگهانی داخل گوی های سفید و آبی رنگ داخل جمجمه‌ش حس میکرد؛ شیر اب رو باز کرد و کمی آب داخل دستش جمع کرد..

دستش رو سمت چشم هاش برد و پلک هاش رو بست..

همزمان که صورتش رو خیس میکرد صدایی جدید شنید..

-بیا بیرون! زود باش!

سه انگشت دست راستش رو روی پلک هاش فشرد و شلوارش رو پایین کشید؛ آیا بخش جدید داستان شروع شده بود؟

..........

چهار کتاب مورد علاقه‌ش و دفترچه‌ی کوچکش رو برداشت و داخل کوله پشتی قرار داد..

گوشی موبایلش رو از روی میز برداشت و بعد از چرخوندن جسم تیره رنگ بین انگشت هاش بالاخره راضی به روشن کردنش شد..

-الو... امنه؟

......

-یکی رو فرستادم... قرار شد تا بیست و پنج دقیقه بعدش بهم زنگ بزنه... اگر زنگ نزنه یعنی امن نیست...

......

-آره همون یکی شمارم

......

-فکر کنم...فکر کنم داره زنگ میزنه

موبایلی که ویبره میرفت رو از جیبش خارج کرد و به تماس گیرنده نگاه کرد... شماره جدید بود اما احتمال میداد همون فرد مورد نظرش باشه

جواب داد و سکوت کرد...

-بیست و پنج آوریل، چهار نفر کشته شدن...

خیالش از شنیدن صدای آشنا و کلمات امن راحت شد، تماس اولش رو قطع کرد و صداش رو صاف کرد..

-خوبه، چطور بود؟

"امن بود انگار با ما کاری ندارن!"

-شایدم توی احمق متوجه نشدی! بیا ببینم چی شده، اگر قرار شد نیای بهت پیام میده!

"بله آقا!"

تماس دوم رو هم قطع کرد و هردو موبایلش رو داخل جیب های شلوارش قرار داد...

دکمه ی روی میز رو زد و کیف رو از روی میز برداشت..

نفس عمیق کشید..
-امیدوارم این به آخش برسه!
چشم هاش رو بست و سرش رو به سمت بالا و شونه ی راستش متمایل کرد..

ناخوداگاه اخم پوشالیش روی پیشونیش شکل گرفته بود، زندگی اون همین بود! پوشالی اما پر جذبه و ترسناک!

"ZED, The Dead Eastern" [Z.M]Where stories live. Discover now