روانی²⁴

43 12 0
                                    

-و او چشم هایش را بر زندگی بست تا فرشته ی مرگ بی عذاب وجدان..

نفس عمیق کشید و برگه ی کتاب رو کند..

پارش کرد و اون رو همراه با کل کتاب داخل شومینه پرت کرد..

-فرشته ی مرگ... فرشته ی مرگ کیه لویی؟
پس چرا وقتی آدم میکشم نمیبینمش؟
تمام این کتاب ها... بی سر و تهن!

لویی به زمین خیره شده بود و سعی میکرد چهره ی افراد خانوادش رو به یاد بیاره..

-به چی فکر میکنی تاملینسون؟
حقیقتو بگو.. تحقیرت نمیکنم!

لویی کمی سرش رو بالا آورد، به دکتر نگاه کرد و چند ثانیه سکوت کرد..

-به خانوادم..

-حتما نبودشون دردناکه.. نیست؟

-هست..

-میخوای ببرمت پیششون؟ به هرحال بهم گفتن به زودی رهات کنم...

-واقعا؟

چشم های پسر برق زدن و برای اولین بار با صدایی واضح صحبت کرد..

-آره.. واقعا!

-بستمت چون بهم دستور دادن تا زمانش نرسیده رهات نکنم ولی باهات کاری ندارم... به هرحال.. میتونیم باهم موسیقی گوش بدیم!؟

لویی با تعجبی که در چهره ی خسته‌ش موج میزد لب هاش رو برای ییان کلماتی که پیدا نمیکرد باز کرد...

-میرم آهنگ درست پیدا کنم...
راستی برای نهار ساندویچ داریم!

...........

-از رفتار مقتدرت خوشم میاد لیام... طوری رفتار میکنی که همه خودشون بفهمن رئیس کیه‌..
خیلیم مهربونی برعکس ظاهرت...
با اینکه امروز به معنای واقعی ترسیدم اما فکر میکنم درونت یه قلب مهربون و آسیب دیده وجود داره که باید درک بشه... شاید اگر کسی قلبتو درک کنه حتی ستایشش کنه!؟

احساس هیجان خوشایند جدیدی در اندام های درونی مرد شکل گرفته بود... تپش قلب و اضطرابِ وجودش بیشتر از هر زمانی خون جاری در رگ هاش رو تحت تاثیر قرار میدادن، با این حال برای بار اول اضطراب آزاردهنده نبود... برعکس بهش حس پرش میداد!

اما جایی در درونش میدونست تمام حرف های دختر دروغ هستن...

-راستی آقای خفن... میخوام باهاتون همکاری کنم... میشه بهم اجازه بدین یادبگیرم؟ خواهش میکنم...

چشم های قهوه ای رنگ لیام به چهره ی مشتاق دختری که تقریبا نیم متر با فاصله ازش نشسته بود طعنه زدن..

دختر با چشم های آبی رنگ، لب های سرخ و موهای طلایی هنوز هم یاداور فردی مهم بود... فردی که موهای طلایی اما چشم های قهوه ای و عسلی داشت...

احساس خوبی به لبخند واقعی دخترک داشت... شاید دختر از ته قلبش صحبت میکرد؟
البته قلب نه... اون فقط ابزاری برای پمپاژ خونه، اما با احساساتش..!؟

"ZED, The Dead Eastern" [Z.M]Where stories live. Discover now