اطمینان ¹⁵

128 53 60
                                        

از اتصال دستگاه به انگشت های پسر مطمئن شد؛ دوباره سرشو چک کرد تا خیالش از نبودن اثری از شکستگی راحت بشه...

از زمانی که پیام نایل رو خونده بود دیگه درمورد چیزی مطمئن نبود... البته مگه میشد زد، یه مدل مرده که برای برند های مشهور کار میکرد و زندانی لیام بود، با پدرش و خانواده ی مادریش رابطه داشته باشه و برای سازمان مهم اما بی گناه باشه؟

شک نداشت که اشتباه از نایل بوده! البته شایدم اشتباه نکرده... اما اگر نایل رو قانع کرده باشن که باهاشون همکاری کنه چی؟؟ نایل بهش خیانت کرده بود؟

افکارش رو پس زد و تصمیم گرفت کاری که باید رو انجام بده..

-زد!

پسر تکونی نخورد، مثل یک احمق عوضی خوابیده بود و جسم بی فایدش هیچ واکنشی به صدای لیام نشون نمی‌داد!

-زد بیدار شو!!

اینبار با صدای بلند تری گفت؛ باید زد رو بیدار میکرد!

پلک هاش پریدن و درد به پیشانی و پس سرش هجوم آورد..

ذرات تشکیل دهنده ی بدنش ضعف رو فریاد میزدن و استخوان ها و غضروف هاش مثل فلز زنگ زده احتیاج به روغن کاری و حرکت داشتن...

گردن خشک شدش رو کمی تکون داد و سرش رو به عقب خم کرد؛ سعی کرد با پوست نازکِ پلک هاش مانع ورود نور به چشم هاش بشه و دردشون رو کمتر کنه...

اجسامی رو روی انگشت های دستاش حس میکرد.. کمی مچ های بسته شدش رو در جا چرخوند و انگشت هاش رو کشید و باز و بسته کرد..

دست راستش رو بالا برد تا چشم هاش رو نوازش کنه و بهشون یاداوری کنه که درمقابل آزار و سختیِ نور تنها نیستن؛ اما دستبندی که به صندلی قفلش کرده بود مانع حرکتش شد و دستش نتونست بیشتر از بیست و پنج میلی متر بالا بیاد..

-چشماتو باز کن و خوب گوش کن!

به طور ناخوداگاه چشم هاش باز شدن و مغزش خاطرات قبل از سیاهی رو پردازش کرد...

اون زندانی آقا شده و در همون اتاق وحشتناک بتنی-سیمانی به صندلی شکنجه ی آلوین بسته شده بود...

-این دستگاه دروغ سنجه! یعنی اگر دروغ بگی کاملا متوجه میشم؛ درصد خطاشم صفره! هیچ وقت اشتباه نکرده! پس بهتره بهم تمام حقیقتو بگی!

دروغ های کوچک لیام این حقیقت که دستگاه برای افراد عادی خوب عمل میکنه رو تغییر نمیدادن...
۸۷ درصد احتمال داشت حقیقت رو بفهمه و درمورد کسی مثل زد که بلد نبود احساسات و تپش قلب و فشار خون، تنفس و عرق کردنش رو کنترل کنه این فرصتی خیلی خوب بود تا واقعیت لو بره...

-با پدرم چه نسبتی داری؟

-اون...اون

-چی؟

"ZED, The Dead Eastern" [Z.M]Where stories live. Discover now