حرکت²²

41 14 0
                                    

دو سیگار روی لبش رو داخل سطل زباله ی جلوی در انداخت و در رو باز کرد..

روی کاناپه‌ی وسط اتاق نایل رو دید که به پسر جوان ضعیف آموزش نوشتن میداد؛ و در گوشه ی اتاق آنتون نشسته بود، لپ تاپ کنارش باز بود و کتابی در دست داشت..

وارد ویلا شد و در رو بست..

-آقای پین، جناب توئیست تماس گرفتن و گفتن تمام کارها با موفقیت انجام شدن!

لیام دوباره به انتون نگاه کرد و کلمه ی "ممنون" رو زمزمه کرد..

آنتون سر تکون داد و قطره ی چشمش رو از میز کناری برداشت..

-چه خبر شد نایل؟

-مصطفی احمد امروز صبح با ولیعهد عربستان سعودی ملاقات داشته؛ انگار دیشب هم باند ساتو لو رفته! درواقع لو که نرفته، فقط به پر و پای یاماموتو پیچیدن حذفشون کردن..

لیام کنار نایل نشست و بطری اب جوی استفاده نشده رو از روی میز چسبیده به دسته ی مبل برداشت..

-فهمیدم.. ببینم نمیخوای بری سرکار؟

-روزایی که قرار کاری دارم اصولا عصرا یا شبا میرم سر کار.. یه بار صبح رفتم جایی شبم ساعت ده میرم بازرسی..
جدیدا کارای حضوری بهم میدن همش عوضیا..

-نه که بدت میاد!

نایل به آرومی خندید و سر تکون داد..

-لیام.. باند احمد خیلی خطرناکه؛ میدونم مخالفی ولی واقع بینانه به نظرت بهتر نیست خودتوکنار بکشی؟
نزدیک ده میلیارد ثروت داری، یه باند دیگه راه میندازی و تموم میشه..

-نایل من حتی به ثروت یا قدرت اهمیت نمیدم!

در بطری آب جو رو باز کرد..

-پس کلا تمومش کن.. مگه همینو نمیخواستی؟

-من فقط میخوام جف و امثالش بمیرن!

بطری رو به لبش چسبوند و یک سوم از مایع درونش رو سر کشید..

نایل به لیام نگاهی انداخت و بعد سرش رو سمت زین چرخوند..

-ببینم چی نوشتی..

به کلمات کج و کوله ای که توسط فشار مداد روی کاغذ نوشته شده بودن نگاه کرد و لبخند زد..

-عالین! چند روز کار کن تا یکم بعدش ریاضی باهات کار کنم، خیلی مبحث کاربردی ای توی زندگیت نخواهد بود ولی درحد ساده باهات کار میکنم..

-ممنون نایل!

-کاری نمیکنم که پسر!

زین لبخند عمیقی زد و به چهره ی لاغر و خسته و چشم های درمانده‌ش چین کمرنگی داد..

لیام از جا بلند شد و دوباره به سمت در خروج حرکت کرد..

-کجا میری؟

"ZED, The Dead Eastern" [Z.M]Where stories live. Discover now