سه‌حرفی‌های عجیب

481 68 94
                                    

تیونگ با صدای خش‌خشی چشم‌هاشو باز کرد و به سقف زل زد.. به د‌قت گوش کرد، احتمالا هم‌اتاقی بی‌احتیاطش داشت صبحونه‌اشو می‌خورد و اون خش‌خشم مربوط به پاکت كوفتي یه خوراکی کوفتی‌تر بود. لعنتی به خودش فرستاد، فکر به خوابگاه از اولشم اشتباه بود.

با اخم‌های درهم از جاش بلند شد، اون از سر‌وصدا متنفر بود و بیشتر از اون، از آدم‌های بی‌ملاحظه؛‌ پس تصور اینکه ترکیب این دوتا چقدر زجرش می‌داد خیلی هم مشکل نبود.

جوری به هم‌اتاقیش نگاش کرد که انگار آدمی رو کشته و جنازه‌اشو کف اتاق ول کرده.. با نفرت بهش زل زد: قسم می‌خورم می‌تونم همین الان اون چاقوی آغشته به کره‌ی بادوم‌زمینی رو توی چشمات فرو کنم و راضی باشم که به بشریت در جهت "ساقط کردن نسل بی‌ملاحظگان" کمکی کردم..

حوله‌اشو با حرص از روی جا رختی کشید و به طرف حموم رفت تا دوش کوتاهی بگیره، با برخورد قطره‌های بیش‌از حد داغ به کمرش، حس بهتری گرفت‌، هرچند که آرزو کرد که کاش می‌تونست صدای آبم درست مثل صدای گوشیش با چند لمس ساده، قطع کنه.

همزمان که با حوله سرشو به آرومی ماساژ می‌داد به ساعت نگاهی انداخت، امروز کلاسی نداشت و باید روی پروژه‌اش کار می‌کرد. اگه به موقع حاضر می‌شد می‌تونست با آدمای کمتری توی مسیرش مواجه بشه و این عالی بود. نگاهی به جای خالی هم‌اتاقیش انداخت. به نظر می‌رسید اون مگس مزاحم، خیلیم بی‌مصرف نبوده.. حداقلش آب‌جوش رو آماده کرده و این یعنی می‌تونه از قهوه‌اش لذت ببره. به سه تخت‌خالی رو به روش خیره شد، حالا می‌تونست بگه بالاخره آرامش توی اتاق جریان پیدا کرده‌..

حوله رو از روی موهای سرخش پایین کشید و به تصویرش توی آینه‌ی کوچیک و دم‌دستی نگاهی انداخت، بدک نشده بود. با تیغی که گوشه‌ی ابروش انداخته بود به نظرش قشنگ شده بود و قشنگ از نظر تیونگ یعنی اکثرا عجیب‌غریب و گاها ترسناک تو نظر بقیه. جنو بهش گفته بود سرخی موهاش بیشتر به شرابی می‌زنه و تیونگم در جواب گفته بود وقتشه که عینکش رو عوض کنه یا اینکه یه آزمایش کوررنگی بده.

کش موی خیسشو از مچش در آورد و توی قفسه‌ی کمدش قرار داد تا خشک بشه.. کش موی تیونگ، حکم عینک جنو رو داشت، دقیقا شبیه عضوی از بدنش بود.

بطری آب رو برداشت و به طرف میزی رفت که به جای کتاب یا هرچیز دیگه‌ای پر از گلدونای رنگارنگ بود. دستی به باباآدمش کشید، قدش کم‌کم به سقف می‌رسید و تیونگ نمی‌دونست قراره دیگه چجوری و با چه بهونه‌ای این بچه رو توی خوابگاه نگه‌داره. به کاکتوسا که توی گلدونای کوچولو بودن با احتیاط آب داد و سراغ برگ‌انجیریش رفت: صبحت بخیر خوشگل بابا‌...

دستشو با احتیاط به سمت شکوفه‌های آزالیا برد: نگاش کن.. چقدر قشنگ شدی! خوب سردت شد؟ دیدی جاتو عوض کردم بهتر شدی؟ تازه دیشبم پنجره رو برات باز گذاشتم..

2 𝐑𝐨𝐦𝐞𝐨𝐬Onde histórias criam vida. Descubra agora