تیونگ با احساس سردرد ملایمی چشماشو باز کرد و با اخم به پرتوهای خورشیدی که روی بدنش افتاده بودن نگاه کرد. نفسش رو بیرون داد و به آرومی پلک زد. از پنجره به بیرون خیره شد و با گیجی به مناظر در حال گذر نگاه کرد. جهیون همونطور که یه دستش روی فرمون بود، با دست دیگهاش روی صورتش سایه درست کرد: موشموشک.. صبحت بخیر.
تیونگ که هنوز خوابالو بود و حتی حال نداشت زبونش رو تکون بده، هوم کوتاهی رو تحویلش داد و دوباره تلاش کرد بین خواب و بیداری گم بشه اما خیلی طول نکشید که بفهمه خورشید بیملاحظه، خوابش رو پرونده. چشماش رو باز کرد و به آرومی صاف نشست. کش و قوسی به بدنش داد و دستش روی شونهی جه فرود اومد.
به آرومی ماساژش داد: صبح بخیر..
جه نگاه کوتاهی بهش انداخت: چیشد؟ بگیر بخواب.. تازه رسیدیم به نصفههای مسیر.
پسرک با یه مشتش چشمش رو مالید و با صدای گرفتهای که جه حاضر بود براش بمیره جوابش رو داد: بزن کنار یه چیزی بخوریم بعد جاهامونو عوض کنیم.
جه دستشو روی رونش گذاشت: اگه خستهاته خودم میرم عزیزم. لزومی نداره جاهامونو عوض کنیم.
تیونگ که سفت شدن چیزی رو بین پاهاش حس میکرد، به آرومی روناشو جمع کرد: قرارمون همین بود! بزن کنار گرسنمه.. بدو بدو بدو..
تیونگ بعد از یه عالمه کلنجار رفتن با خودش و وقار و حیاش، دستشو روی انگشتاش گذاشت و همونطور که بهش نگاه میکرد، حس کرد دوباره بدنش شل شده و کل اتفاقات چند روز گذشته، روی پردهی سفید ذهنش به نمایش دراومدن.
توی روزهای گذشته، با هم راجع به رفتن به خونهی مامان و بابای تیونگ حرف زده بودن و تاریخ نهایی رو هماهنگ کرده بودن و حالا هم توی راه بودن. توی این مدت زمان کوتاه، پسرک بخش خیلی کوچیکی از رابطهی جدید و هیجانانگیزش رو تجربه کرده بود.
شب قبل جه اونو به اتاقش برده بود و بهش گفته بود میخواد پیشش بخوابه. تیونگم چنلو رو بهونه کرده بود و برای جه خیلی سخت نبود که بفهمه پسرکش هنوز برای قدمهای بعدی آماده نیست. بهش شببخیر گفته بود و با بوسهای روی گونهاش، تنهاش گذاشته بود. شاید فقط خدا میدونست که ته چقدر بابت درکش ازش ممنونه. چقدر ازش ممنونه که زیادی نزدیک نمیشه، اما اونقدرم ازش دور نمیشه که حس کنه تنهاست.
و صبح روز بعد؟ صبح روز بعد آقای مارشملوی جنتلمنش بالای سرش ظاهر شده بود و به نرمترین و لطیفترین شیوهی ممکن، از خواب بیدارش کرده بود. دستش رو لای موهاش فرو برده بود و بوسیده بودش. توی گوشش اسمش رو صدا زده بود و تیونگ حس کرده بود توی بهشته. دستش رو گرفته بود و با شوخی و خنده بلندش کرده بود تا برای رفتن آماده بشن. با هم توی دستشویی مسواک زده بودن و جه دهن کفیش رو بوسیده بود و تیونگ از توی آینه به بازوهای محکم و قدرتمندش زل زده بود.
KAMU SEDANG MEMBACA
2 𝐑𝐨𝐦𝐞𝐨𝐬
Fiksi Penggemarروایتی از زندگی، عشق و بار سنگین روی شونه هامون. *تمام شده* Couple: Jaeyong, Nomin Genre: Drama. Psychological