قاب عکس

157 42 106
                                    

۱۶ سالمه.

تو سرم داد نمی‌زنی، اما با صدای بلند مسخره‌ام می‌کنی. جلوی آدمایی‌ایم که وقتی پیششونی دیگه خودت نیستی، اونا تورو از من می‌گیرن و به کسی تبدیلت می‌کنن که نمی‌شناسمش.

جاسوییچی‌ام دستته و درحالی که من تلاش می‌کنم ازت بگیرمش، این طرف و اون طرف می‌ری و با خنده بهم نگاه می‌کنی: یه خرگوش صورتی؟! تیونگا.. تو که دوست‌دختر نداری، این مال خودته؟!

و تو نمی‌دونی که من از نگاه بقیه رو خودم متنفرم. نمی‌دونی، تو هیچی رو راجع به من نمی‌دونی.

- مسخره نشو! پسش بده!

+ پسش بگیر!

و من دنبالت میام. حتی اگه اذیتم کنی، بازم دنبالت میام. اون یونیفرم‌های مسخره باعث می‌شن نتونم درست بدوام و تو دست برنمی‌داری: اه خیلی حوصله‌سربری! بیا برای خودت.

و می‌اندازیش زمین.

بغض توی گلوم رو با غروری که چیزی ازش نمونده قورت می‌دم چون من یه پسرم. چون نمی‌شه که بهم بر بخوره، یا حساس باشم و بذارم کلمه‌ها منو تحت‌تاثیر قرار بدن. چون نمی‌شه یه خرگوش صورتی پشمالو رو دوست داشته باشم و نمی‌شه از تو ناراحت باشم.

چون تو یه ستاره‌ای و نمی‌شه از ستاره‌ها ناراحت بود. تو هرجا بری می‌درخشی و بقیه نگاهت می‌کنن و می‌خوان کنارت باشن. من؟ من فقط یه وصله‌ی ناجورم. من پسری‌ام که هیچکس نمی‌فهمه چرا باهاش دوست شدی، اما من خوب می‌دونم‌. به خاطر اینه که تو بازی کردن رو دوست داری، مخصوصا وقتی با قلب آدم‌ها باشه و من؟ من خنده‌هات رو دوست دارم و برای این‌که ببینمشون هرکاری می‌کنم.

صحنه عوض می‌شه.

من ۱۸ سالمه.

رو به روی دریا ایستادم و تو.. نیستی.

فکر می‌کردم بدون تو می‌میرم و حالا اینجا ایستادم. همه‌چیز رو حس می‌کنم و در عین حال از نوک پاهام تا فرق سرم، کرخت شده. پوچ و سبکم. چشم‌هام از اشک‌ها خالی‌ان و لب‌هام از کلمات.

موج‌ها جلو میان و من عقب نمی‌رم. من عقب نمی‌رم و اونا بغلم می‌کنن. تو اونجایی نه؟ تو یه جایی ته اون آبی بی‌انتها قایم شدی. دوباره داری باهام بازی می‌کنی. لعنت به تو، لعنت به من. از این بازی‌ها متنفرم و با این حال بازم دنبالت میام. دلم برات تنگ شده، برای چشم‌های روشنت و خنده‌هات.

دنبالت میام و قبل از این‌که چهره‌ات رو ببینم، یه نفر صدام می‌زنه.

لب‌های کبودن، چهره‌ی رنگ‌پریده‌اس، بدنت بی‌حرکته. همه‌رو می‌تونم با دقیق‌ترین جزییات ممکن ببینم. به هرحال اولین باری نیست که میای سراغم، من به دیدن این چهره عادت دارم.

2 𝐑𝐨𝐦𝐞𝐨𝐬Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin